سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دوشنبه 88 دی 21 , ساعت 1:55 عصر
 
دیدار پرشور هزاران نفر از مردم قم   با رهبرفرزانه انقلاب
حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار هزاران نفر از مردم قم، حضور عظیم و تعیین کننده ملت مؤمن، بابصیرت و با غیرت ایران را در راهپیمایی سراسری نهم دی ماه امسال، تجلی دست قدرت خدا و حرکتی ماندگار در تاریخ انقلاب خواندند و تأکید کردند: سلطه گران و جریانهای ضد دین که امروز در شرایط غبارآلود فتنه در مقابل نظام و انقلاب شعار می دهند همان کسانی هستند که سالها زیر پرچم مبارزه با امام و انقلاب صف آرایی کرده بودند و مردم نیز با درک همین شاخص و حقیقت، حضور تعیین کننده خود را در حفظ نظام و انقلاب، بار دیگر ثابت کردند.
حضرت آیت الله خامنه ای با اشاره به ابعاد مختلف حادثه عظیم 19 دی سال 56 در قم تأکید کردند: قیام 19 دی مردم قم در 32 سال پیش با ویژگیهایی همچون بصیرت، موقع شناسی، دشمن شناسی، و مجاهدت، مبدأ تحول و ایجاد جریانی عظیم در ملت ایران شد که همچنان درس آموز و تأثیرگذار است.
ایشان، اراده و مجاهدت انسانها را زمینه ساز شاخص شدن برخی روزهای تاریخ، از جمله 19 دی 56 دانستند و خاطرنشان کردند: روز 9 دی امسال نیز از جمله روزهایی است که به واسطه حرکت عظیم و فوق العاده مردم، در تاریخ ماندگار شد.
حضرت آیت الله خامنه ای با اشاره به شرایط غبارآلود کنونی تأکید کردند: در چنین شرایطی، این حرکت مردم، اهمیت مضاعفی داشت و روح ولایت، و روح حسین بن علی (ع) در آن دیده می شود و همانگونه که امام راحل همواره می گفت تجلی دست قدرت خدا بود.
رهبر انقلاب اسلامی با تأکید بر اینکه در شرایط فتنه، کار، دشوارتر و تشخیص سخت تر است، به تبیین فتنه انگیزی جبهه مقابل امیرمومنان در جنگ صفین پرداختند و افزودند: در آن شرایط سخت و غبارآلود، جناب عمار یاسر که از یاران خاص و خالص و همیشگی امام علی (ع) بود، به روشنگری پرداخت تا به افراد متزلزل یادآوری کند که هیچ تفاوتی بین جبهه مقابله کنندگان با رسول خدا (ص) و دشمنان امیرمؤمنان وجود ندارد جز اینکه جبهه مقابل حضرت علی (ع) در ظاهر ادعای اسلام و طرفداری از قرآن و پیامبر را می کند.
حضرت آیت الله خامنه ای خاطرنشان کردند: از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، و در تمام طول حیات امام خمینی (ره) همواره امریکا، انگلیس، دیگر قدرتهای استکباری، مرتجعین وابسته به نظام سلطه و منحرفان داخلی در زیر پرچم مبارزه با امام و انقلاب قرار داشتند، و اکنون هم شرایط به همین صورت است.
رهبر انقلاب اسلامی افزودند: از قبل از انتخابات ریاست جمهوری تاکنون، امریکا، انگلیس، و رسانه های صهیونیستی در کجا ایستاده اند؟ جناحهای ضددین همچون توده ای ها، سلطنت طلب ها، و دیگر مخالفان انقلاب و امام در کجا قرار دارند؟ آیا جز در زیر همان پرچم مقابله با نظام اسلامی قرار گرفته اند؟ بنابراین صف بندیها هیچ تغییری نکرده، و این یک علامت و شاخص مهم است.
حضرت آیت الله خامنه ای حماسه بزرگ 9 دی را نتیجه هوشیاری مردم و درک این شاخص بسیار مهم دانستند و افزودند: اگر صدها بار برای نعمت هوشیاری این ملت، سجده شکر بجا آورده شود، باز هم کم است.
ایشان بیداری و حضور مردم را عامل اصلی حفظ انقلاب اسلامی و کشور، و علت وحشت سران استکبار از حمله به ملت ایران دانستند و افزودند: برخلاف برخی تبلیغات رسانه ای، مشکل اصلی دشمنان این سرزمین، بصیرت ملت و غیرت دینی جوانان کشور است.
حضرت آیت الله خامنه ای افزودند: با وجود این غیرت دینی جوشان، جوانان در مقابل برخی مسائل صبر پیشه می کنند که باید هم چنین باشد ولی هرگاه که زمان حضور در صحنه باشد، در میدان حاضر هستند.
ایشان، توجه به ناکامی استکبار در محاسبات جهانی و منطقه ای را در تحلیل صحیح حوادث ماههای اخیر کشور، ضروری دانستند و خاطرنشان کردند: بیداری ملت ایران، محاسبات استکبار را بر هم زده و سلطه گران با هیاهو و جنجال و توطئه تلاش می کنند فریاد بصیرت و آمادگی این ملت به گوش امت اسلامی نرسد و موجب بیداری بیشتر ملتها نشود.
حضرت آیت الله خامنه ای آزردگی وخشم جوانان عزیز و فرزندان بسیجی ایران را از بی حرمتی عده ای به عاشورای حسینی و اباعبدالله الحسین (ع)، امری طبیعی دانستند و افزودند: دلهای همه مردم از این بی حرمتی به درد آمده است اما همه باید مراقب باشیم که با کارهای بی رویه، به فتنه انگیزی دشمن کمک نکنیم.
ایشان تلاش همه جانبه دشمنان را برای طراحی فتنه ای پیچیده و یک بازی خطرناک خاطرنشان کردند و افزودند: در این شرایط غبارآلود باید خیلی با احتیاط و تدبیر و البته در وقت خود با قاطعیت عمل کرد تا دشمن در فتنه انگیزی ناکام بماند.
حضرت آیت الله خامنه ای دستگاههای مسئول را به اِعمال کامل و قاطع مُرّ قانون در برخورد با حوادث اخیر موظف کردند و در عین حال افزودند: افرادی که مسئولیت و وظیفه قانونی ندارند نباید در این قضایا دخالت کنند.
رهبر انقلاب اسلامی با اشاره به دعوت قرآن کریم به رعایت عدالت و اعتدال افزودند: عده ای دشمنی و خباثت می کنند و عده ای نیز از خباثت کنندگان حمایت می کنند اما اگر در این قضایا بدون دقت و درک کافی عمل شود ممکن است بیگناهانی که از این خباثت ها بیزارند لطمه جدی ببینند بنابراین همه باید از حرکت خودسرانه پرهیز کنند و همه چیز بر روال قانون انجام شود.
حضرت آیت الله خامنه ای حرکت عظیم ملت در نهم دی ماه را، اتمام حجتی برای همه دانستند و افزودند: مسئولان قوای سه گانه دیدند که ملت چه می خواهد بنابراین باید وظایف خود را در مقابل مفسدان و اغتشاشگران به خوبی انجام دهند.
رهبر انقلاب اسلامی همچنین با یادآوری وظایف مسئولان و دستگاهها در مدیریت صحیح و استمرار حرکت رو به جلوی کشور تأکید کردند دشمن درصدد است با حوادث ماههای اخیر، چرخ پیشرفت اقتصادی و علمی ایران و روند حضور قدرتمندانه جمهوری اسلامی در عرصه های بین المللی را تخریب کند و مسئولان باید با انجام مدبرانه و قدرتمندانه وظایف خود در عرصه های اقتصادی – اجتماعی – علمی – فرهنگی و سیاسی، این هدف را ناکام بگذارند.
ایشان حضور مردم در صحنه را بزرگترین ثروت و پشتوانه نظام خواندند و با اشاره به تبلیغات غلط و مغرضانه رسانه های بیگانه درباره حکومتی بودن راهپیمایی عظیم نهم دی افزودند: آنها با این گونه تبلیغات، ناخواسته به قدرت مردمی جمهوری اسلامی اعتراف می کنند چرا که هیچ حکومتی در جهان قادر نیست ظرف 2 روز چنین بسیج عظیم ملی را انجام دهد و دهها میلیون نفر را به خیابانها بکشاند.
رهبر انقلاب اسلامی در پایان سخنانشان با تجلیل دوباره از بصیرت و آمادگی ملت عزیز ایران افزودند: در پرتو نَفَس گرم امام راحل عظیم الشأن و فداکاری شهیدان گرانقدر، مردم و حکومت، در این کشور بزرگ یک حقیقت واحد به شمار می روند و همه مسئولان از جمله اینجانب، فقط قطره های کوچکی هستیم در اقیانوس عظیم ملت.


پنج شنبه 88 دی 10 , ساعت 9:8 صبح
                      رهبر انقلاب در دیدار اعضای اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا:

                                     

                       اگر عده ای سست عنصری نشان نمی دادند، وضع کشور خیلی بهتر بود

خبرگزاری فارس: رهبر معظم انقلاب اسلامی با اشاره به انحراف و زاویه پیدا کردن برخی افراد در داخل کشور تصریح کردند: اگر عده‌ای وسط راه، سست عنصری نشان نمی‌دادند، امروز وضع کشور در زمینه‌های مادی و معنوی خیلی بهتر بود.

به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی عصر امروز در دیدار اعضای اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا، حرکت علمی در کشور را نیاز فوری و ضروری دانستند و بر رسالت خطیر جوانان در کسب علم و مجاهدت و تلاش در راه خدا برای عبور از یک گردنه عظیم تاریخی تاکید کردند.
حضرت آیت الله خامنه ای با اشاره به حرکت صحیح و درست اتحادیه انجمن‌های اسلامی در خارج ازکشور، این اتحادیه را شجره‌ای طیبه و نهادی جوان و مؤمن دانستند و تصریح کردند: نهادینه کردن علم در کشور موثرترین راه برای رسیدن به آرمان‌هایی است که نظام جمهوری اسلامی به عنوان یک حرکت عظیم با اهدافی بسیار والا و ارزشمند به دنبال آن است.
رهبر انقلاب اسلامی نظام حاکم بر جهان را ناعادلانه توصیف کردند و افزودند: در دنیای امروز، انسان در فرهنگ و نظام‌های غلط و در تبعیض و بی‌عدالتی محصور بوده و بی عدالتی یک رسم حاکم بر جهان و جزو ذات و طبیعت نظام سرمایه داری غربی با شعار لیبرال دموکراسی است.
ایشان به تلاش جمهوری اسلامی برای ایجاد نظم عادلانه جهانی اشاره و اظهار امیدواری کردند: بتوان پرچم عدالت را در سطح جهان بالا برد و نیروی عظیم مردمی را زیر این پرچم جمع کرد.
حضرت آیت الله خامنه‌ای دو هدف عمده در این راه را ایجاد و ساخت یک نمونه و نظام عادل و معرفی و نشان دادن آن نظام برشمردند و تصریح کردند: در ایجاد و معرفی این نظام اسلامی، علم، ایمان، همت و توانایی روحی و جسمی لازم است که این ویژگی‌ها در جوانان کشور وجود دارد.
رهبر انقلاب اسلامی حفظ ایمان و استقامت را برای حرکت در این راهِ دشوار و سخت با وجود هواهای نفسانی، انگیزه‌ها و خواسته‌های گوناگون لازم دانستند و خاطرنشان کردند: پیمودن خط مستقیم با ملاحظه تمام و زاویه پیدا نکردن، معنای استقامت است که به مجاهدت و بصیرت نیاز دارد.
رهبر انقلاب اسلامی با اشاره به انحراف و زاویه پیدا کردن برخی افراد در داخل کشور تصریح کردند: اگر این مسأله اتفاق نمی‌افتاد و عده‌ای وسط راه، سست عنصری نشان نمی‌دادند، امروز وضع کشور در زمینه‌های مادی و معنوی خیلی بهتر بود اما همانگونه که بارها تأکید شد و واقعیت‌های جامعه نیز نشان می‌دهد هر مقدار ریزش بود دو برابر آن رویش وجود دارد.
حضرت آیت الله خامنه‌ای به اظهارات برخی سیاستمداران دنیا در خصوص اغتشاشات روز عاشورا در تهران اشاره کردند و اینگونه اظهارات را ناشی از خباثت‌ها و خود مهره شدن در جهت تغییر حقایق و واقعیت‌ها و تأثیرپذیری از رسانه‌های صهیونیستی و بیگانه دنیا بیان کردند.
در ابتدای این دیدار حجت الاسلام و المسلمین جواد اژه‌ای نماینده ولی فقیه در اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا ضمن ارائه گزارشی با اشاره به برگزاری چهل و چهارمین نشست این اتحادیه در تهران گفت: این نهاد از مجموعه‌هایی است که در طول این سال‌ها با حاکمیت گرایش‌های مختلف از هرگونه تجزیه و تفرقه فاصله داشته است و با پیروی از خط امام خمینی (ره) و ولایت فقیه همچنان با قوت به کار خود ادامه خواهد داد.
همچنین دبیر اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا گفت: اعضای این اتحادیه با عشق به امام راحل (ره) و ولایت فقیه به گونه ای در این مسیر حرکت می‌کنند که بتوانند به آن اقتدار معنوی و شکوه علمی که خواست نظام جمهوری اسلامی است برسند.


110

چهارشنبه 88 دی 9 , ساعت 11:19 صبح

                       مرگ بر منافق


 

        


خامنه ای خمینی دیگر است                  ولایتش ولایت حیدر است


 

 

   


 

 


چهارشنبه 88 دی 9 , ساعت 10:33 صبح

Imageپس از سخنان مهم رهبر معظم انقلاب در خصوص جنگ نرم دشمنان علیه نظام جمهوری اسلامی و با توجه به اینکه دانشجویان را افسران جوان این جنگ در جبهه خواندند و همچنین در دیدار با اساتید دانشگاهی ضمن تأکید بر این مهم اساتید را فرماندهان جنگ نرم معرفی کردند، به نظر می رسد که مهمترین عوامل این مهم در دانشگاه شکل می گیرند و از این رو لازم به نظر می رسد تا در خصوص آن دقت نظر بیشتری صورت گیرد.

"مارک پالمر" یکی از استراتژیست های معروف آمریکایی است که از او به عنوان یکی از نوآوران سیاست خارجی ایالات متحده نام می برند. پالمر در دولت های نیکسون، کارتر، ریگان و بوش در وزارت خارجه مشغول بوده و اکنون علاوه بر اینکه مدیر دپارتمان تحقیقاتی "مرکز سیاست خارجی سابان" در موسسه بروکینگز می باشد، عضو "کمیته خطر جاری" است که اخیرا و در پی تحولات پیش آمده پس از یازده سپتامبر 2001 گزارشی تحت عنوان "ایران- آمریکا، رهیافت جدید" را به نگارش درآورد.

لازم به توضیح است کمیته خطر جاری در اوج جنگ سرد و در دهه 1970 میلادی و با مشارکت اساتید برجسته علوم سیاسی و مدیران سابقه دار سازمان سیا و پنتاگون تاسیس شد و یکی از موفقیت آمیزترین اقدامات در جریان رقابت دو ابر قدرت شرق و غرب طراحی و اجرای مراحل مختلف سناریوی فروپاشی ابرقدرت شرق از طریق "جنگ نرم" (Soft War) در سال های پایانی دهه 1980 بود. در آن مقطع و در پی اصلاحات گورباچف مبنی بر ایجاد فضای باز سیاسی و تغییر در قوانین اقتصادی (پروسترویکا) این کمیته با منتفی دانستن جنگ سخت و رودر رو با اتحاد جماهیر شوروی تنها راه به زانو درآوردن بلوک شرق را جنگ نرم و فروپاشی از درون معرفی کرد.

سیاستگذاران پنتاگون و سیا با سه راهبرد دکترین مهار، نبرد رسانه ای و ساماندهی نافرمانی مدنی اتحاد شوروی را به فروپاشی و شکست واداشتند.مارک پالمر نویسنده گزارش "ایران- آمریکا، رهیافت جدید" در استدلال خود صراحتا باایده تهاجم نظامی علیه جمهوری اسلامی ایران نیز مخالفت کرده و اعلام نموده ایران به لحاظ وسعت سرزمینی، کمیت جمعیت، کیفیت نیروی انسانی، امکانات نظامی، منابع طبیعی سرشار و موقعیت جغرافیایی ممتاز در منطقه خاورمیانه و هارتلند نظام بین الملل به قدرتی کم نظیر تبدیل شده که دیگر نمی توان با یورش نظامی و جنگ (Hard War) آن را سرنگون کرد بلکه تنها راه سرنگون سازی نظام جمهوری اسلامی پیگیری مکانیسم های جنگ نرم و استفاده از تکنیک های عملیات روانی تبلیغاتی با استفاده از 3 تاکتیک دکترین مهار، نبرد رسانه ای و ساماندهی و پشتیبانی از نافرمانی مدنی است.

در پایان این گزارش همچنین با منتفی دانستن هرگونه گفتگو و مذاکره مستقیم با مقامات ایرانی آمده است: "گفتگو فقط حکومت ایران را تقویت و محکم می کند و باید از طریق انزوا و تقویت مخالفان داخل و خارج حکومت در جهت تغییر این رژیم تلاش کرد."

اما به راستی جنگ نرم چیست و تکنیک ها و روشهای اجرایی آن کدامند؟ و چرا مقامات کاخ سفید برای اجرای آن علیه ایران وارد عمل شده اند؟..."جنگ نرم" در برابر "جنگ سرد" (Hard War) در حقیقت شامل هرگونه اقدام روانی و تبلیغات رسانه ای است که "جامعه هدف" یا گروه هدف را نشانه می گیرد و بدون درگیری نظامی و گشوده شدن آتش رقیب را به انفعال یا شکست وا می دارد.

اصطلاح "جنگ روانی" خود مقوله مفصلی است و با شگردها و شیوه های متنوعی اجرا می شود و باید آن را یکی از اشکال و زیر مجموعه های جنگ نرم دانست. جنگ رایانه ای و اینترنتی و راه اندازی شبکه های رادیویی و تلویزیونی و... نیز اشکال دیگر جنگ نرم هستند.

کلید خوردن جنگ نرم علیه ایران در مقطع فعلی را باید ناشی از گسترش حس تنفر از آمریکا در جهان دانست که به نظر سران کاخ سفید "ایران" مرکز اصلی ایجاد این تنفر و گسترش آن است و در آمریکا برای مقابله با این موج "نیروی واکنش سریع" تشکیل شده تا اولا به خنثی سازی نفوذ معنوی ایران در کشورهای اسلامی و منطقه خاورمیانه بپردازد و ثانیا با القای خطرناک بودن ایران برای امنیت همسایگان اذهان عمومی از اقدامات و نقشه های ایالات متحده منحرف شود. ایالات متحده با 444 میلیارد دلار سرمایه گذاری درزمینه اطلاعات (IT) در رتبه نخست این فناوری قرار دارد.

بنابراین از بستر لازم برای راه اندازی جنگ مجازی (سایبر) علیه هر کشوری که در مغایرت با سیاست ها و منافع آن باشد برخوردار است. جنگ نرم در پی از پای درآوردن اندیشه و تفکر جامعه هدف است تا حلقه های فکری و فرهنگی آن را سست کند و با بمباران خبری و تبلیغاتی در نظام سیاسی- اجتماعی حاکم تزلزل و بی ثباتی تزریق کند. پروژه "ناتوی فرهنگی" که چندی پیش مقام معظم رهبری آن را مورد تاکید و توجه قرار دادند مشتمل بر خط تهاجمی دشمن و تلاش معاندان نظام برای ورود از عرصه های فرهنگی، هنری و رسانه ای است تا به سیاه نمایی علیه ایران بپردازند.

رویکرد اصلی ناتوی فرهنگی جنگ نرم و هدف اصلی آن فروپاشی علقه ها و پیوندهای همگرایانه ملتی است که حدود سه دهه با تمام فشارها و کاستی ها، صبر و مدارا پیشه کرده و راه پیشرفت و مقاومت در برابر زورگویی و انحصارطلبی دشمنان را برگزیده است. آمریکا و جریان صهیونیسم بین الملل برای عملیاتی ساختن جنگ نرم و ناتوی فرهنگی علیه جمهوری اسلامی ایران طی سالهای گذشته و همچنین برای سالهای آینده راهبردها و شیوه های زیر را طراحی کرده اند:

    الف- پیگیری پرونده هسته ای ایران و القای غیرصلح آمیز بودن این فناوری و اینکه ایرانی ها تلاش دارند بمب اتمی بسازند واین نه تنها برای امنیت و ثبات منطقه و جهان خطرناک است بلکه موجب تقویت جبهه تروریست ها و جریان بنیادگرایی افراطی در جهان خواهد شد.

    ب- سرمایه گذاری در رسانه های دیداری و شنیداری، آژانس های تبلیغاتی و خبری و کمپانی های فیلمسازی برای ارائه تصویری سیاه و خطرناک از جمهوری اسلامی ایران برای افکار عمومی جهان که آخرین نمونه آن ساخت و پخش فیلم ضدایرانی 300 بوده نمونه دیگری از این اقدامات به شمار می آید. فیلم دیگری نیز تحت عنوان "فرار از تهران" توسط کمپانی برادران وارنر در حال تولید است.

    ج- ایجاد فضای رسانه ای درباره دخالت ایران در عراق، لبنان و... به عنوان "بزرگترین مدافع تروریسم" که به عوامل ناامنی در این کشورها تسلیحات داده و آنها را آموزش نظامی می دهد.

    د- حمایت از اصلاح طلبان و ایده جنبش دموکراسی خواهی و مقوله حقوق بشر، حقوق زنان و دامن زدن به مطالبات صنفی و اجتماعی در جنبش دانشجویی، جنبش کارگری و اعتراضات معلمان و همچنین سازماندهی نارضایتی ها و نافرمانی مدنی از طریق مطبوعات و احزاب و...

    هـ - راه اندازی سایت های اینترنتی و ارائه نرم افزارهای جاسوسی به عوامل خود در داخل کشور تا ابعاد مختلف جنگ رسانه ای به شکل اثر بخش تر طراحی واجرا شود.

    و- تلاش برای تحلیل مغرضانه از اوضاع داخلی و ایجاد فضای وحشت زا و موهوم از احتمال بروز جنگ، آغاز دوره بحران اقتصادی و مشکلات عظیم ناشی از آن

    ز- سوءاستفاده تبلیغاتی از اجرای طرح هایی چون طرح امنیت اجتماعی به عنوان محدودکننده آزادی و حقوق زنان و نقش آزادی های مدنی و اجتماعی

    ح- ایجاد تقابل های سیاسی بین سران ارشد نظام اسلامی و القای اینکه جنگ قدرت در جمهوری اسلامی بین چند طیف در جریان است و نهایتاً فلان طیف یا فلان گروه پیروز شده و یا شکست می خورند.

    نهایتاً اینکه باید گفت پازل رسانه ای آمریکا برای تحت فشار قراردادن ایران اسلامی طراحی شده و راهکار خنثی سازی و بی اثر کردن تلاش های دشمنان، ایجاد فضای تک صدایی و همگرایی بین نیروهای درون نظام و عمل به شعار "اتحاد ملی" (به عنوان رهیافت استراتژیک نظام اسلامی در سال 1386) می باشد. افشای حقایق و اوضاع داخلی آمریکا و نیز برملا کردن توطئه های غرب در خاورمیانه و جهان اسلام و تقویت زمینه های انسجام ملی در زمره راهکارهایی هستند که می توانند در ناکامی نقشه های مراکز استراتژی سازی دولت آمریکا در ایجاد جنگ نرم علیه ایران تاثیرگذار باشند.


نوشته شده توسط تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت | نظرات دیگران [ نظر] 
سه شنبه 88 دی 8 , ساعت 8:39 صبح

                                  ولایت مطلقه فقیه از دیدگاه امام خمینی

به فرموده امام خمینی ـ رحمه الله علیه ـ ، اصل بحث ولایت فقیه تازگی ندارد و از قرن ها پیش در حوزه ها و کتب فقهی فقهای شیعه مورد بحث بوده است و ولایت فقیه از موضوعاتی است که تصور آن ها موجب تصدیق می شود و چندان نیاز به برهان ندارد و اجمالاً عده زیادی پذیرفته و بعضی نیز آن را مورد مناقشه قرار داده اند، ولی سیر بحث و گستردگی منابع آن و نتیجه گیری از آن در آن چه امام ـ رحمه الله علیه ـ ارائه کردند با آن چه حتی طرفداران ولایت فقیه در گذشته در مباحث فقهی خویش عنوان کردند تفاوت دارد و بعضاً می توان گفت که تفاوت ماهوی دارد. بسیار اختلاف و فاصله است بین این نظریه که اسلام عبارت است از حکومت و بین آن اعتقاد که فقیه فقط ولایت بر امور حسبیه دارد، در ذکر مصادیق امور حسبیه نیز اکتفا به مواردی چون حفظ اموال ایتام و صغار شود .
امام خمینی ـ رحمه الله علیه ـ در کتاب خود بحث ولایت را از این جا آغاز می کند که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ کامل ترین دین را آورده اند و هیچ مسئله ای را فروگذار نکرده اند و ما قطعاً می دانیم که نسبت به حکومت و اداره امت اسلامی نیز برنامه دارد و الّا نقض فاحشی در تشریع خواهد بود؛ زیرا وجود حکومت و نظام از ضروری بشرّ است و فرقی نیز بین حضور و غیبت نیست و این به ضرورت عقل ثابت است که البته روایاتی نیز دارد و آن گاه به بعض روایات اشاره می کند،
اما ولایت مطلقه فقیه از ابتکارات حضرت امام ـ رحمه الله علیه ـ در نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران است که در بازنگری قانون اساسی سال 68 کلمه «مطلقه» در اصل 57 قانون اساسی وارد شد. اصل 57 قانون اساسی مقرر می دارد:«قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران عبارتند از: قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضاییه که زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت بر طبق اصول آینده این قانون اعمال می گردند. این قوا مستقل از یکدیگرند».
نظر به این که تأسیس اصل قانونی ولایت مطلقه فقیه، متأثر از فتوا و نظریات حضرت امام خمینی ـ رحمه الله علیه ـ است که یک نمونه از آن را می توان در نامه مروخ 16/2/1366 امام خمینی خطاب به حضرت آیت الله خامنه ای ذکر کرد: «اگر اختیارات حکومت در چارچوب احکام فرعیه الهیه است، باید غرض حکومت الهیه و ولایت مطلقه مفوضّه به نبی اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ یک پدیده بی معنا و محتوا باشد. اشاره می کنیم به پیامدهای آن که هیچ کس نمی تواند ملتزم به آن ها باشد؛ مثلاً خیابان کشی ها که مستلزم تصرف در منزلی است یا حریم آن است در چارچوب احکام فرعیه نیست، نظام وظیفه و اعزام الزامی به جبهه ها و جلوگیری از ورود و خروج ارز و جلوگیری از ورود یا خروج هر نوع کالا و منع احتکار در غیر دو سه مورد و گمرکات و مالیات و جلوگیری از گران فروشی، قیمت گذاری و جلوگیری از پخش مواد مخدر و منع اعتیاد به هر نحو از غیر مشروبات الکلی، حمل اسلحه به هر نوع که باشد و صدها امثال آن که از اختیارات دولت است... باید عرض کنم حکومت که شعبه ای از ولایت مطلقه رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ است، یکی از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است. حاکم می تواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند، حاکم می تواند مساجد را موقع لزوم تعطیل کند و مسجدی که ضرار باشد در صورتی که رفع، بدون تخریب نشود، خراب کند. حکومت می تواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد یک جانبه لغو کند و می تواند هر امری را چه عبادی و یا غیر عبادی که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامی که چنین است جلوگیری کند. حکومت می تواند از حج که از فرایض مهم الهی است در موقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی دانست موقتاً جلوگیری کند».

با این ترتیب، حکومت اسلامی که از دیدگاه فقهی امام خمینی ـ رحمه الله علیه ـ ، شعبه ای از ولایت مطلقه رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ است، در نظام جمهوری اسلامی ایران، به مقام رهبری خلاصه نمی شود، بلکه این حکومت، مانند سایر حکومت ها اصولاً باید از اختیارات و اقتدارات وسیع برخوردار باشد تا بتواند مرزها را حراست، نظم را برقرار، کشور را آباد، نیازمندی های عمومی را تأمین و به طور کلی جامعه را بی هیچ نقصان و بن بستی به نحو شایسته اداره کند


شنبه 88 دی 5 , ساعت 9:59 صبح

                            سخنرانى امام حسین علیه السّلام در صبح عاشورا
راوى گوید: لشکر عنید عمر نحس پلید سوار شدند، پس حضرت امام علیه السّلام ، بُریر بن خُضَیْر را اَشْقیا را موعظه نماید و آن مؤ من ناصح در مقابل آن گروه طالح شرط موعظه و نصیحت را به جا آورد ولى آنها گوش به نصایح او ندادند و ایشان را متذکّر ساخت ولى نفعى نبردند؛ پس خود آن حضرت به نفس نفیس مقدّس بر شتر خویش و به قولى بر اسب خود سوار گردید و از ایشان بخواست که ساکت شوند، پس ساکت شدند. آنگاه امام علیه السّلام حمد و ثناى الهى نمود و ذکر خدا به آنچه که ذات مقدّس حق را سزاوار است به جا آورد و بر ملائکه و انبیا و مُرسلین ، درود فرستاد و در گفتار و طلاقت لسان شرط بلاغت بیان را به نهایت رسانید سپس این کلمات را فرمود: اى مردم ! زیان و سختى بر شما باد! هر آینه آن هنگام که سرگردان و حیرانید از ما طلب فریادرسى کردید (شاید مراد آن حضرت طغیان معاویه لَعَنَهُ اللّهُ باشد در زمان خلافت على علیه السّلام که اهل کوفه مبتلا به طغیان و فساد او بودند و محتمل است که زمان کفر و جاهلیّت باشد که در تیه ضلالت همه خلق ، حیران بودند و به شمشیر على علیه السّلام به شاهراه هدایت رسیدند). پس ما مرکب هاى خود را راندیم و با شتاب به سویتان آمدیم از براى آنکه به فریادتان برسیم (یعنى از مذلّت کفر یا از قید طغیان معاویه ، شما را خلاص نماییم ) ولى شما بر روى ما شمشیر
متن عربى :
وَحَشَشْتُمْ عَلَیْنا نارا إِقْتَدَحْناها عَلى عَدُوِّنا وَعَدُوِّکُمْ.
فَاءَصْبَحْتُمْ اءُلَبّاً لاَِعْدائِکُمْ عَلى اءَوْلِیائِکُمْ بِغَیْرِ عَدْلٍ اءَفْشَوْهُ فیکُمُ وَلا اءَمَلٍ اءَصْبَحَ لَکُمْ فیهِمْ.
مَهْلا - لَکُمُ الْوَیْلاتُ - تَرَکْتُمُونا وَالسَّیْفُ مِشیَمٌ وَالْجَاءْشُ طامِنُ وَالرَّاءْى لَمّا یَسْتَحْصِفُ، وَلکِنْ اءَسْرَعْتُم إِلَیْها کَطَیْرَةِ الذُّبابِ، وَتَد اعَیْتُمْ إِلَیْها کَتَهافَتِ الْفَر اشِ .
فَسُحْقا لَکُمْ یا عَبیدَ الاُْمَّةِ، وَشِذاذَ الاَْحْزابِ، وَنَبَذَةَ الْکِتابِ، ومُحَرِّفى الْکَلِمَ، وَعَصَبَةَ الاَّْثامِ، وَنَفَثَةَ الشَّیْطانِ، وَمُطْفِىَ السُّنَنِ.
اءَهؤُلاءِ تَعْضُدُونَ، وَعَنّا تَتَخاذَلُونَ؟!
اءَجَلْ وَاللّهِ غَدْرٌ فیکُمُ قَدیمٌ.
وَشَجَتْ إِلَیْهِ اءُصُولُکُمْ.
وَتَاءَزَّرَتْ عَلَیْهِ فُرُوعُکُمْ.
ترجمه :
مى کشیدید که آن شمشیر از خود ما در دست شما بود و شعله ور نمودید بر سوزانیدن ما آتشى را که ما خود بر سوزانیدن دشمنان خود و دشمنان شما، افروخته بودیم . اى مردم ! شما جمع شده اید براى یارى و نصرت آنانکه اعداى شمایند (بنى اُمیّه ) و همراه شدید بر ضرر و هلاکت آن کسانى که فى الحقیقة دوستان و خیر خواهان شما بودند (اهل بیت علیهم السّلام ) با آنکه بنى امیّه هیچ عدل و دادى در میان شما واقع نساختند و هیچ گونه آرزوى شما را بر نیاوردند؛ آرام باشید و پا از گلیم خود بیرون نگذارید. چندین واى بر شما باد! ما را فرو گذاشتید و یارى ما را ترک نمودید در حالتى که هنوز شمشیرها از غلاف بیرون نیامده و دلها آرام است و راءى ها بر شعله ور شدن اثر جنگ استوار نگردیده بود. همانا خود به سوى فتنه شتافتید مانند مگسى که پرواز کند و از هر کرانه بر فساد گرد آمدید و همدیگر را خواندید مانند پروانه که بر آتش فرو ریزد. خدایتان از رحمت دور کناد، اى نا آزاد مردان این امّت و بى نام و ننگان طوائف و بى اعتنایان به کتاب خدا و تحریف کنندگان کلمات حقّ و خویشاوندان گناه و ریزهاى آب دهان شیطان و خاموش کنندگان چراغهاى سنّت و هدایت ؛ آیا این جماعت بنى امیّه را مددکارید و از نصرت چون ما اهل بیت دورى مى جویید؟ همانا کار شما همین است . به خدا سوگند که غَدْر و مَکْر شما قدیمى است و بیخ درخت وجودتان بر غَدّارى بسته شده و بر مَکّارى شاخه برآورده است ؛ همانا آن درخت پلیدى را مانید که چون باغبان و آن کس
متن عربى :
فَکُنْتُمْ اءَخْبَثَ شَجَرٍ شَجا لِلنّاظِرِ وَاءُکْلَةٌ لِلْغاصِبِ.
اءَلا وَإِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الَّدعِی قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ: بَیْنَ السِّلَّةِ وَالذِّلَةِ.
وَهَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ.
یَاءْبَى اللّهُ لَنا ذلِکَ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَحُجُورٌ طابَتْ وَطَهُرَتْ وَاءُنُوفٌ حِمِیَّةٌ وَنُفُوسٌ اءَبِیَّةٌ: مِنْ اءَنْ تُؤْثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْکِرامِ.
اءَلا وَإِنّى زاحِفٌ بِهذِهِ الاُْسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ الْعَدَدِ وَخَذْلَةِ النّاصِرِ)).
ثُمَّ اءَوْصَلَ کَلامَهُ علیه السّلام بِاءَبْیاتِ فَرْوَةَ بْنِ مُسَیْکِ الْمُرادى :

ترجمه :
که آن را پرورش داده ، از آن تناول کند گلویش را سخت فرو گیر و اگر ستمکار از آن غاصبانه خورد بر ایشان گوارا شود. اینک عبید اللّه زنا زاده فرزند زنا زاده پا استوار نموده که من یکى از دو مطلب را اختیار نمایم : یکى کشته شدن و دیگرى ذلیل او بودن ؛ اختیار ذلّت و خوارى از سجیّه ما بسیار دور است نه آن را خدا و رسولش بر ما مى پسندد و نه مؤ منان پاک دین و نه آن دامن ها که از لوث دنائت پاکیزه است و نه صاحبان همّت عالیه و نه آن نفوس که دریغ دارند و ترجیح نمى دهند فرمانبردارى نانجیبان را بر آنکه چون جوانمردان بزرگ همّت در میدان جنگ به مردانگى کشته گردند. آگاه باشید که من با این عشیره خویش با وجود یاران کم ، براى جنگ با شما آماده ام ؛ پس آن سرور مردان روزگار و فرزند حیدر کرّار وصل نمود کلام خود را به ابیات فروة بن مسیک مرادى : ((فَاِنْ نَهْزِمْ...))؛ یعنى هرگاه ما را غلبه و نصرت نصیب گردد و دشمن را شکست دهیم ، شیوه ما از قدیم ظفر یافتن بر خصم بوده و اگر مغلوب و مقتول شویم ، شکست خوردن از جانب ما نخواهد بود؛ زیرا عادت ما بر جُبْن و بد دلى نیست بلکه مرگ ما رسیده و نوبه ظفر یافتن به مقتضاى گردش روزگار، دشمنان ما را بوده است وشیوه روزگار بر آن است که اگر شتر مرگ سینه خویش را از در خانه مردمانى بلند نمود و از آنجا جابرخاست ناچار بر در خانه دیگرى خواهد نشست و زانو بر زمین خواهد زد. بزرگان قوم من از دست شما دچار مرگ نشدند، چنانکه در قرنهاى دیرین نیز مردم
متن عربى :

ثُمَّ قالَ:
((اءَیْمُ وَاللّهِ لا تَلْبَثُونَ بَعْدَها إِلاّ کَرَیْثِ ما یُرْکَبُ الْفَرَسُ حَتّى یَدُورَ بِکُمْ دَوْرَ الرَّحى وَتَقْلَقَ بِکُمْ قَلَقَ الْمِحْوَرِ، عَهْدٌ عَهْدَهُ إِلَیَّ اءَبی عَنْ جَدّی ، فَاءَجْمَعُوا اءَمْرَکُمْ وَشُرَکاءَکُمْ، ثُمَّ لا یَکُنْ اءَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةٌ، ثُمَّ اقْضُو إِلَیَّ وَلا تُنْظِرُونَ.
إِنّى تَوَکَّلْتُ عَلَى اللّهِ رَبّى وَرَبِّکُمْ، ما مِنْ دابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتها، إِنَّ رَبّى عَلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ.
اءَللّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطَرَ السَّماءِ، وَابْعَثْ عَلَیْهِمْ
ترجمه :
دچار مرگ گردیده اند. اگر پایندگى در دنیا مر پادشاهان را میسّر بودى ، البتّه ما نیز پایدار بودیم و چنانکه اگر بقاء مردمان کریم را ممکن باشد، ما نیز در دنیا باقى بودیم ؛ پس به شماتت کنندگان بگو که از مستى غرور به خود آیند و از شماتت ما خود دارى نمایند؛ زیرا مرگى که ما را در بر گرفته ، آنها را نیز در بر خواهد گرفت . امام حسین علیه السّلام پس از خواندن این اشعار، فرمود: به خدا سوگند! پس از این فتنه که انگیزید و خون مرا به ناحق بریزید، کامران نخواهید بود الاّ به اندازه آن مقدار که کسى بر اسب نشیند، که دور زمانه بر شما دگرگون شود و روزگار مانند سنگ آسیا، شما را به گردش آورد و چنان در اضطراب افکند که در سرگردانى مانند چرخى باشید که گرد محور خود بگردد و اینکه خبر دادم ، عهد و پیمان پدر بزرگوارم امیرمؤ منان علیه السّلام است که از جدّم رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله فراگرفته بود خطابات حضرت نوح علیه السّلام را که به قوم خود مى گفته ، آن گروه را به همان کلمات مخاطب فرمود که اکنون شما آراى خود را مصمّم باشید و شُرکاى خود را که از براى خداى تعالى قرار داده اید، فراهم آورید. پس از این ، بدى و شئامت کارتان بر خودتان مخفى نخواهد ماند.
سپس حکم خویش بر من جارى نمایید و مرا چنانکه نمى خواهید مهلت دهید، ندهید که من توکّل بر خدایى نموده ام که پروردگار من و شماست و هیچ چرنده اى نیست مگر اینکه زمام امرش در دست پروردگار است . خداوندا، باران رحمت را از ایشان بازگیر و سالهاى
متن عربى :
سِنینَ کَسِنَیْ یُوسُفَ.
وَسَلِّطْ عَلَیْهِمْ غُلامَ ثَقیفٍ یَسُومُهُمْ کَاءْسا مُصْبَرَةً.
فَإِنَّهُمْ کَذَّبُونا وَخَذَلُونا.
وَاءَنْتَ رَبُّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَإِلَیْکَ اءَنَبْنا وَإِلَیْکَ الْمَصیرُ)).
ثُمَّ نَزَلَ علیه السّلام وَدَعا بِفَرَسِ رَسُولِ اللّهِصلّى اللّه علیه و آله اءَلْمُرْتَجِزِ، فَرَکِبَهُ وَعَبّى اءَصْحابَهُ لِلْقِتالِ.
فَرُوِیَ عَنِ الْباقِرِ علیه السّلام : ((اءَنَّهُمْ کانُوا خَمْسَةً وَاءَرْبَعینَ فارِسا وَمِاءَةِ راجِلٍ)). وَرُوِیَ غَیْرُ ذلِکَ.
قالَ الرّاوى : فَتَقَدَّمَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ وَرَمى نَحْوَ عَسْکَرِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام بِسَهْمٍ وَقالَ:
اشْهَدُوا لى عِنْدَ الاَْمیرِ: اءَنّى اءَوَّلُ مَنْ رَمى ، وَاءَقْبَلَتِ السِّهامُ مِنَ الْقَوْمِ کَاءَنَّهَا الْقَطْرُ.
فَقالَ علیه السّلام لاَِصْحابِهِ: ((قُومُوا رَحِمَکُمُ اللّهُ إِلَى الْمَوْتِ، إِلَى الْمَوْتِ الَّذى لا بُدَّ مِنْهُ، فَإِنَّ هذِهِ السِّهامُ رَسُلُ الْقَوْمِ إِلَیْکُمْ)).
ترجمه :
قحط و خشکسالى را مانند سالهاى خشکسالى عصر حضرت یوسف علیه السّلام بر این مردم بگمار و جوان بنى ثقیفى را بر آنها مسلّط کن (مراد ((مُختار)) یا ((حَجّاج )) است ) که شرب ناگوار مرگ را به آنها بچشاند؛ زیرا این مردم به ما دورغ گفتند و ترک یارى ما نمودند و تویى پروردگار ما و بر تو توکّل کردیم و به تو رو آورده ایم و بازگشت هر بنده اى به سوى تو خواهد بود. امام حسین علیه السّلام پس اداى این کلمات از مرکب پیاده شد و اسب خاص رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله را که مسمّى به ((مرتجز)) بود طلب فرمود و بر آن اسب سوار شد و به قصد جدال وعزم قتال قلیل ، لشکر خود را بیاراست . و از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که اصحاب آن جناب ، چهل و پنج نفر سواره بودند و یک صد نفر پیاده و بجز این خبر، روایات دیگر هم وارد است . راوى گوید: عمر سعد لَعَنَةُ اللّهِ عَلَیْهِ در پیشاپیش لشکر بى دین آمده و تیرى به جانب اصحاب فرزند خَیْرُ الْمُرسلین ، رها کرد و به اهل کوفه خطاب نمود که شما در نزد ابن زیاد، گواهى دهید که اوّل کسى که تیرانداخت به سوى حسین ، من بودم . در آن هنگام تیرها از آن ناکسان ، مانند قطرات باران به سوى لشکر امام حسین علیه السّلام باریدن گرفت . حضرت امام علیه السّلام به یاران خود فرمود: خدا شما را رحمت کناد، برخیزید به سوى مرگى که چاره اى از آن نیست ؛ زیرا این تیرها پیام آوران این گروه بى دین است به سوى شما.
پس نائره قتال مشتعل گردید و ساعتى از روز با هم در آویختند
متن عربى :
فَاقْتَتَلُوا ساعَةً مِنَ النَّهارِ حَمْلَةً وَ حَمْلَةً، حَتّى قُتِلَ مِنْ اءَصْحابِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام جَماعَةٌ.
قالَ: فَعِنْدَها ضَرَبَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام یَدَهُ عَلى لِحْیَتِهِ وَجَعَلَ یَقُولُ: ((إِشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى الْیَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَدا، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى النَّصارى إِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَةٍ، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى الْمَجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دُونَهُ، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَوْمٍ اتَّفَقَتْ کَلِمَتُهُمْ عَلى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّهِمْ. اءَما وَاللّهِ لا اءُج یبُهُمْ إِلى شَیْءٍ مِمّا یُریدُونَ حَتّى اءَلْقَى اللّهَ تَعالى وَاءَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمى )).
وَرُوِیَ عَنْ مَوْلانَا الصّادِقِ علیه السّلام اءَنَّهُ قالَ: ((سَمِعْتُ اءَبی یَقُولُ: لَمَّا الْتَقَى الْحُسَیْنُ علیه السّلام وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ - لَعَنَهُ اللّهُ- وَقامَتِ الْحَرْبُ عَلى ساقٍ، اءَنْزَلَ اللّهُ النَّصْرَ حَتّى تَرَفْرَفَ عَلى رَاءْسِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام ، ثُمَّ خُیِّرَ بَیْنَ النَّصْرِ عَلى اءَعْدائِهِ وَبَیْنَ لِقاءِ اللّهِ، فَاخْتارَ لِقاءَ اللّهِ)).
رَواها اءَبُو طاهِرٍ مُحَمَّدُ بْنُ حُسَیْن التَّرْسى فى کِتابِ ((مَعالِمِ الدّینِ)).
قالَ الرّاوى : ثُمَّ صاحَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام :
ترجمه :
و به قتال و جدال مشغول گردیدند و حمله پس از حمله مى نمودند تا آنکه جماعتى از اصحاب سعادت انتساب آن جناب به درجه رفیعه شهادت فائز گشتند. راوى گوید: در آن هنگام امام اَنام علیه السّلام دست برده محاسن شریف را گرفت و فرمود: غضب خدا بر جماعت یهود شدید شد آن هنگام که فرزند از براى خدا قرار دادند که گفتند عُزَیر پسر خداست و شدید گردید غضب خدا بر گروه نصرانیان آن زمان که قائل شدند بر آنکه خدا ((ثالث ثلاثه )) است و همچنین غضب خدا سخت شد بر طائفه مجوسان که آفتاب و ماه را پرستش کردند بدون آنکه خدا را به وحدانیّت پرستش نمایند و غضب الهى شدّت خواهد گرفت برگروهى که قول ایشان متّفق گردیده بر کشتن پسر دختر پیغمبر. اَّگاه باشید که اجابت این مردم نخواهم نمود در آنچه اراده کرده اند که با یزید عنید بیعت نمایم تا آنکه خدا را ملاقات نمایم در حالتى که به خون خود آغشته باشم . ابوطاهر محمدبن حسین بُرْسى در کتاب ((معالم الدّین )) روایت نموده که حضرت امام به حق ناطق امام صادق علیه السّلام فرمود که از پدر بزرگوار خود امام باقر شنیدم که فرمود: در آن هنگام که حضرت امام با عمر سعد لعین ملاقات نمود و نائره قتال مشتعل گردید خداى متعال س نصرت از آسمان نازل فرمود تا آنکه مانند مرغ بر بالاى سر امام مظلوم علیه السّلام پرباز نمود و آن جناب مخیّر گردید میان آنکه بر لشکر دشمنان ، مظفّر و منصور باشد و یا آنکه ملاقات پروردگار نماید و به درجه رفیعه شهادت نائل شود.
متن عربى :
((اءَما مِنْ مُغیثٍ یُغیثُنا لِوَجْهِ اللّهِ، اءَما مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ)).
قالَ: فَإِذَا الْحُرُّ بْنُ یَزیدَ الرّیاحى قَدْ اءَقْبَلَ عَلى عُمَرِ بْنِ سَعْدٍ، فَقالَ لَهُ: اءَمُقاتِلٌ اءَنْتَ هذَا الرَّجُلَ؟
فَقالَ: إِیْ وَاللّهِ قِتالاً اءَیْسَرُهُ اءَنْ تَطِیرَ الرُّؤُوسُ وَتَطِیحَ الاَْیْدی .
قالَ: فَمَضَى الْحُرُّ وَوَقَفَ مَوْقِفا مِنْ اءَصْحابِهِ وَاءَخَذَهُ مِثْلُ الاِْفْکِلْ.
فَقالَ لَهُ الْمُهاجِرُ بْنُ اءَوْسٍ: وَاللّهِ إِنَّ اءَمْرَکَ لَمُریبٌ، وَلَوْ قیلَ: مَنْ اءَشْجَعُ اءَهْلِ الْکُوفَةِ لَما عَدَوْتُکَ، فَما هذَا الَّذى اءَراهُ مِنْکَ؟
فَقالَ: إِنّى وَاللّهِ اءُخَیِّرُ نَفْسى بَیْنَ الْجَنَّةِ وِالنّارِ، فَوَاللّهِ لا اءَخْتارُ عَلَى الْجَنَّةِ شَیْئا وَلَوْ قُطِّعْتُ وَاءُحْرِقْتُ.
ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ قاصِدا إِلَى الْحُسَیْنِ علیه السّلام وَیَدُهُ عَلى رَاءْسِهِ وَهُوَ یَقُولُ:
اءَللّهُمَّ إِنّى تُبْتُ إِلَیْکَ فَتُبْ عَلَیَّ، فَقَدْ اءَرْعَبْتُ قُلُوبَ اءَوْلِیائِکَ وَاءَوْلادِ بِنْتِ نَبِیِّکَ.
ترجمه :
پس آن حضرت لقاى خدا را اختیار نمود و نصرت آسمان و کمک فرشتگان الهى را نپذیرفت . راوى گوید: پس از آن ، امام حسین علیه السّلام در مقابل لشکر کوفیان ، فریاد برآورد که آیا فریادرسى هست که از براى رضاى پروردگار به فریاد ما برسد؟ آیا کسى هست که از حرم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، شرّ دشمنان را دفع نماید؟ راوى گوید: در این هنگام حُرّ بن یزید ریاحى رو به سوى عمرسعد پلید آورد و فرمود: آیا با این مظلوم جنگ خواهى کرد؟! عمرسعد گفت : به خدا قسم ، جنگى خواهم نمود که آسانترین مرحله اش این باشد که سرها از بدنها به پرواز در آید و دستها از تن ها بیفتد. راوى گفته که حرّ بعد از شنیدن این سخن ، به گوشه اى رفت و از یاران خود کناره گرفت و در مکانى دور از آنها بایستاد و بدنش به لرزه در آمد. یکى از مهاجرین اَوْس او را گفت : به خدا قسم کار تو مرا به شک و تردید انداخته ، اگر از من بپرسند که شجاع ترین مرد اهل کوفه کیست ، من از نام تو نمى گذرم ؛ پس این چه حالى است که در تو مى بینم ؟! حُرّ در جواب او گفت : به خدا که خودرا میان بهشت و جهنّم مى بینم وبه خدا سوگند که هیچ چیز را بربهشت ، اختیار نمى کنم اگر چه بدنم را پاره پاره کنند و بسوزانند!


نوشته شده توسط تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت | نظرات دیگران [ نظر] 
شنبه 88 دی 5 , ساعت 9:46 صبح

                               جواب دندانشکن عباس علیه السّلام به شمر لعین  
راوى گوید: فرمان عبیداللّه بن زیاد پلید به عمربن سعد نحس ، به این مضمون رسید که او را تحریص مى نموده به تعجیل در قتال و بیم داده بود از تاءخیر و اهمال . پس لشکر شیطان به امر آن بى ایمان ، رو به جانب امام انس ‍ و جان آوردند و شمرذى الجوشن ، آن سرور اهل فِتَن ، ندا در داد که کجایند خواهرزادگان من : عبداللّه ، جعفر، عباس ، و عثمان ؟ امام حسین علیه السّلام به برادران گرامى خویش فرمود: جواب این شقى را بدهید گرچه او فاسق و بى دین است ولى از زمره دائى هاى شماست . آن جوانان برومند حیدر کرّار به آن کافر غدّار، فرمودند: تو را با ما چه کار است ؟ آن ملعون نابکار عرضه داشت : اى نوردیدگان خواهرم ! شما در مهد امان به راحت باشید و خود را با برادرتان حسین ، به کشتن ندهید و ملتزم قید طاعت یزید پلید امیرالمؤ منین (؟!) باشید تا به سلامت برهید.
متن عربى :
قالَ: فَناداهُ الْعَبّاسُ بْنُ عَلِیٍّ:
تَبَّتْ یَداکَ وَلُعِنَ ما جِئْتَ بِهِ مِنْ اءَمانِکَ یا عَدُوَّ اللّهِ، اءَتَأْمُرْنا اءَنْ نَتْرُکَ اءَخانا وَسَیِّدَنَا الْحُسَیْنَ بْنَ فاطِمَةَ وَنَدْخُلَ فى طاعَةِ اللُّعَناءِ اءَوْلادِ اللُّعَناءِ.
قالَ: فَرَجَعَ الشِّمْرُ إِلى عَسْکَرِهِ مُغْضِبا.
قالَ الرّاوى : وَلَمّا رَاءَى الْحُسَیْنُ علیه السّلام حِرْصَ الْقَوْمِ عَلى تَعْجیلَ الْقِتالِ وَقِلَّةَ انْتِفاعِهِمْ بِالْمَواعِظِ الْفِعالِ وَالْمَقالِ قالَ لاَِخیهِ الْعَبّاسِ:
((إِنِ اسْتَطَعْتَ اءَنْ تَصْرِفَهُمْ عَنّا فى هذَا الْیَومِ فَافْعَلْ، لَعَلَّنا نُصَلّى لِرَبِّنا فى هذِهِ اللَّیْلَةِ، فَإِنَّهُ یَعْلَمُ اءَنّى اءُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ وَتِلاوَةَ کِتابِهِ)).
قالَ الرّاوى : فَسَاءَلَهُمُ الْعَبّاسُ ذلِکَ، فَتَوَقَّفَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ.
فَقالَ لَهُ عَمْرُو بْنُ الْحَجّاج الزُّبَیْدى :
وَاللّهِ لَوْ اءَنَّهُمْ مِنَ التُّرْکِ وَالدَّیْلَمِ وَسَاءَلُوا مِثْلَ ذلِکَ لاََجَبْناهُمْ، فَکَیْفَ وَهُمْ آلُ مُحَمَّدٍ، فَاءَجابُوهُمْ إِلى ذلِکَ.
ترجمه :
پس حضرت عباس علیه السّلام به آن پلید، فریاد برآورد که دستت بریده باد وخدا لعنت کناد مر اماننامه ترا! اى دشمن خدا؛ ما را امر مى کنى که برادر و سیّد خود حسین فرزند فاطمه علیهماالسّلام را وابگذاریم وبنده طاعت لعینان و اولاد لعینان باشیم ؟! راوى گوید: شمر بى باک پس از استماع این کلام از فرزند امام ، مانند خوک خشمناک به جانب لشکریان شتافت و بازگشت به سوى نیروهاى خود نمود. راوى گوید: چون آن فرزند سیّد اَنام ، حسین علیه السّلام ، مشاهده نمود که لشکر شقاوت اثر حریص اند که به زودى نائره جنگ را مُشتعل سازند و به امر قتال بپردازند و کلام حق و موعظه آن صدق مطلق ، اصلا بر دلهاى سخت ایشان اثر ندارد و نه مشاهده صدور افعال حمیده و اقوال جمیله آن جناب براى ایشان انتفاعى حاصل است ، به برادرش ابوالفضل فرمود: اگر تو را قدرت است در این روز، شرّ این اَشْقیا را از ما بگردان و ایشان را باز گردان که شاید امشب را از براى رضاى پروردگار نماز بگزارم ؛ زیرا خداى متعال مى داند که نماز از براى او و تلاوت کتاب او را بسیار دوست مى دارم . راوى گوید: حضرت عباس ‍ علیه السّلام از آن گروه حق نشناس مهلت یک شب را درخواست کرد. عمرسعد لعین تاءمّل کرد و جواب نداد. عَمْرو بن حَجّاج زبیدى به سخن آمد و گفت : به خدا سوگند که اگر به جاى ایشان ، ترکان و دیلمان مى بودند و این تقاضا را از ما مى کردند، البته ایشان را اجابت مى نمودیم ، حال چه شده که آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله را مهلت نمى دهید؟! پس آن مردم بى حیا، یک شب را به
متن عربى :
قالَ الرّاوى : وَجَلَسَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام فَرَقِدَ، ثُمَّ اسْتَیْقَظَ وَقالَ: ((یا اءُخْتاهُ إِنّى رَاءَیْتُ السّاعَةَ جَدّى مُحَمَّدا صلّى اللّه علیه و آله وَاءَبى عَلِیّا وَاءُمّى فاطِمَةَ وَاءَخى الْحَسَنَ وَهُمْ یَقُولُونَ: یا حُسَیْنُ إِنَّکَ رائِحٌ إِلَیْنا عَنْ قَریبٍ)).
وَفى بَعْضِ الرِّوایاتِ: ((غَدا)).
قالَ الرّاوى : فَلَطَمَتْ زَیْنَبُ وَجْهَها وَصاحَتْ وَبَکَتْ.
فَقالَ لَهَا الْحُسَیْنُ علیه السّلام : ((مَهْلا، لا تُشْمِتِى الْقَوْمَ بِنا)).
ثُمَّ جاءَ اللَّیْلُ، فَجَمَعَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام اءَصْحابَهُ، فَحَمِدَ اللّهَ وَاءَثْنى عَلَیْهِ، ثُمَّ اءَقْبَلَ عَلَیْهِمْ وَقالَ: ((اءَمّا بَعْدُ، فَإِنّى لا اءَعْلَمُ اءَصْحابا اءَصْلَحَ مِنْکُمْ، وَلا اءَهْلَ بَیْتٍ اءَفْضَلَ مِنْ اءَهْلِ بَیْتى ، فَجَزاکُمُ اللّهُ عَنّى جَمیعا خَیْرا، وَهذَا اللَّیْلُ قَدْ غَشِیَکُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلا، وَلْیَاءْخُذْ کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِیَدِ رَجُلٍ مِنْ اءَهْلِ بَیْتى ، وَتَفَرَّقُوا فى سَوادِ هذَا اللَّیْلُ وَذَرُونى وَهؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَإِنَّهُمْ لا یُریدُونَ غَیْرى )).
ترجمه :
خامس آل عبا، مهلت دادند. راوى گوید: امام حسین علیه السّلام بر روى زمین بنشست و لحظه اى او را خواب ربود، پس بیدار شد و به خواهر خود فرمود: اى خواهر! اینک در همین ساعت جدّ بزرگوارخود حضرت محمد مصطفى صلّى اللّه علیه و آله و پدر عالى مقدار خویش على مرتضى و مادرم فاطمه و برادرم حسن علیهم السّلام را در خواب دیدم که فرمودند: اى حسین ! عنقریب نزد ما خواهى بود. و در بعضى روایات چنین آمده است که فردا به نزد ما خواهى بود. راوى گوید: علیاى مخدّره زینب خاتون پس از شنیدن این سخنان از آن امام انس و جان ، سیلى به صورت خود نواخت و صیحه کشید و گریه نمود. امام حسین علیه السّلام فرمود: اى خواهر مهربان ، آرام باش و ما را مورد شماتت دشمن مساز.
آخرین شب زندگى امام حسین علیه السّلام
 
چون شب عاشورا در رسید، حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام ، اصحاب و یاران خود را جمع نمود و شرایط حمد وثناء الهى را به جا آورد و رو به یاران خود نمود و فرمود: ((أَمّا بَعْدُ،...))؛یعنى من هیچ اصحابى را صالح تر و بهتر از شما و نه اهل بیتى را فاضل تر و شایسته تر از اهل بیت خویش ‍ نمى دانم . خدا به همگى شما جزاى خیر دهاد. اینک تاریکى شب شما را فرا گرفته است ؛ پس این شب را مرکب خویشتن نمایید و هر یک از شما دست یکى از مردان اهل بیت مرا بگیرید و در این شب تار از دور من ، متفرّق شوید و مرا به این گروه دشمن وا بگذارید؛ زیرا ایشان را اراده اى بجز من نیست .
متن عربى :
فَقالَ لَهُ إِخْوَتُهُ وَاءَبْناؤُهُ وَاءَبْناءُ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرٍ: وَلِمَ نَفْعَلُ ذلِکَ لِنَبْقى بَعْدَکَ! لا اءَرانَا اللّهُ ذلِکَ اءَبَدا، وَبَدَاءَهُمْ بِهذَا الْقَوْلِ الْعَبّاسُ بْنُ عَلِیٍّ، ثُمَّ تابَعُوهُ.
قالَ الرّاوى : ثُمَّ نَظَرَ إِلى بَنى عَقیلٍ فَقالَ: ((حَسْبُکُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِصاحِبِکُمْ مُسْلِمٍ، إِذْهَبُوا فَقَدْ اءَذِنْتُ لَکُمْ)).
وَرُوِیَ مِنْ طَریقٍ آخَرَ قالَ:
فَعِنْدَها تَکَلَّمَ إِخْوَتُهُ وَجَمیعُ اءَهْلِ بَیْتِهِ وَقالُوا: یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ فَماذا یَقُولُ النّاسُ لَنا وَ ماذا نَقُولُ لَهُمْ، نَقُولُ إِنّا تَرَکْنا شَیْخَنا وَ کَبیرنا وَ سَیِّدَنا وِإِمامَنا وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّنا، لَمْ نَرْمِ مَعَهُ بِسَهْمٍ وَلَمْ نَطْعَنْ مَعَهُ بِرُمْحٍ وَلَمْ نَضْرِبْ مَعَهُ بِسَیْفٍ.
لا وَاللّهِ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ لا نُفارِقُکَ اءَبَدا، وَلکِنّا نَقیکَ بِاءَنْفُسِنا حَتّى نُقْتَلَ بَیْنَ یَدَیْکَ وَنَرِدَ مَوْرِدَکَ، فَقَبَّحَ اللّهُ الْعیشَ بَعْدَکَ.
ثُمَّ قامَ مُسلْمٌ بْنُ عَوْسَجَةَ وَقالَ: نَحْنُ نُخَلّیکَ هکَذا وَنَنْصَرِفُ عَنْکَ وَقَدْ اءَحاطَ بِکَ هذَا الْعَدُوُّ،
ترجمه :
حضرت چون این سخنان را فرمود، برادران و فرزندانش و فرزندان عبداللّه بن جعفر، به سخن در آمدند و عرضه داشتند: به چه سبب این کار را بکنیم ؛ آیا از براى آنکه بعد از تو در دنیا زنده بمانیم ؟ هرگز خدا چنین روزى را به ما نشان ندهاد. و اول کسى که این سخن بر زبان راند عباس علیه السّلام بود و سایر برادران نیز تابع او شدند. راوى گوید: سپس از آن ، حضرت نظرى به جانب فرزندان عقیل نمود و به ایشان فرمود: مصیبت مسلم شما را بس ‍ است ؛ من شما را اذن دادم به هر جا که خواهید بروید. و از طریق دیگر چنین روایت گردیده که چون آن امام انس و جان این گونه سخنان بر زبان هدایت ترجمان ادا فرمود، یک مرتبه برادران و جمیع اهل بیت آن جناب با دل کباب ، در جواب گفتند: اى فرزند رسول خدا، هرگاه تو را وابگذاریم و برویم ، مردم به ما چه خواهند گفت و ما به ایشان چه پاسخى بگوییم ؟ آیا بگوییم که ما بزرگ و آقاى خود و فرزند دختر پیغمبر خویش را در میان گروه دشمنان تنها گذاشتیم و نه در یارى او تیرى به سوى دشمن افکندیم و نه طعن نیزه به اعداى او زدیم و نه ضربت شمشیرى به کار بردیم ؛ به خدا سوگند که چنین امرى نخواهد شد؛ ما هرگز از تو جدا نمى شویم و لکن خویش را سپر بلا مى نماییم و به نفس خود، تو را نگاهدارى مى کنیم تا آنکه در پیش روى تو کشته شویم و در هر مورد که تو باشى ما هم بوده باشیم . خدا زندگانى را بعد از تو زشت و قبیح گرداند! در این هنگام مُسْلِم بن عَوْسَجه از جاى برخاست با دل محزون این گونه
متن عربى :
لا وَاللّهِ لا یَرانى اللّهُ اءَبَدا وَاءَنَا اءَفْعَلُ ذلِکَ حَتّى اءَکْسِرَ فى صُدُورِهِمْ رُمْحى وَاءَضْرُبُهُمْ بِسَیْفى ما اءَثْبَتَ قائِمُهُ بِیَدى ، وَلَوْ لَمْ یَکُنْ لى سِلاحٌ اءُقاتِلُهُمْ بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجارَةِ، وَلَمْ اءُفارِقْکَ اءَوْ اءَمُوتَ مَعَکَ.
قالَ: وَقامَ سَعیدٌ بْنُ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفیّ فَقالَ:
لا وَاللّهِ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ لا نُخَلّیکَ اءَبَدا حَتّى یَعْلَمَ اللّهُ اءَنّا قَدْ حَفِظْنا فیکَ وَصِیَّةَ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ صلّى اللّه علیه و آله ، وَلَوْ عَلِمْتَ اءَنّى اءُقْتَلُ فیکَ ثُمَّ اءُحْیى ثُمَّ اءُخْرَجُ حَیّا ثُمَّ اءُذْرى - یُفْعَلُ بى ذلِکَ سَبْعینَ مَرَّةً- ما فارَقْتُکَ حَتّى اءَلْقى حِم امى دُونَکَ، فَکَیْفَ وَإِنَّما هِیَ قَتْلَةٌ واحِدَةٌ ثُمَّ اءَنالُ الْکَرامَةَ الَّتی لاانْقِض اءَ لَها اءَبَدا؟!
ثُمَّ قامَ زُهَیْرٌ بْنُ الْقَیْنِ وَقالَ: وَاللّهِ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ لَوَدَدْتُ اءَنّى قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ اءَلْفَ مَرَّةٍ وَإِنَّ اللّهَ تَعالى قَدْ دَفَعَ الْقَتْلَ عَنْکَ وَعَنْ هؤُلاءِ الْفِتْیَةِ مِنْ إِخْوانِکَ وَوُلْدِکَ وَاءَهْلِ بَیْتِکَ.
قالَ: وَتَکَلَّمَ جَماعَةٌ مِنْ اءَصْحابِهِ بِمِثْلِ ذلِکَ وَقالُوا: اءَنْفُسُنا لَکَ الْفِداءُ نَقیکَ بِاءَیْدینا وَوُجُوهِنا، فَاذا
ترجمه :
دُرّ مکنون بسُفت ، گفت : آیا همین طور تو را بگذاریم و از تو بر گردیم و برویم با آنکه این همه دشمنان اطراف تو را فرا گرفته باشند؟! هرگز! به خدا سوگند! چنین نخواهد شد؛ خدا به من چنین امرى را نشان ندهاد؛ من خود به یاریت مى کوشم تا آنکه نیزه خود را در سینه اعداء بزنم ، تا شکسته گردد و تا قائمه شمشیر به دست من است ایشان را ضربت مى زنم و اگر مرا سلاحى نباشد که با آن مقاتله کنم ، سنگ به سوى آنها پرتاب خواهم کرد و از خدمت شما جدا نمى شوم تا با تو بمیرم . راوى گوید: سعیدبن عبد اللّه حنفى برخاست و عرض نمود: نه واللّه ، ما تو را هرگز تنها نمى گذاریم و ملازم رکاب شما هستیم تا خدا بداند که ما در حقّ تو وصیّت محمد پیغمبرش را محافظت کردیم و اگر بدانم که من در راه تو کشته مى شوم ، پس ‍ مرا زنده مى کنند و بعد از آن مى سوزانند و خاکستر مرا بر باد مى دهند و تا هفتاد مرتبه چنین کنند از تو جدا نخواهم شد تا آنکه مرگ خودم را در پیش ‍ روى تو ببینم چگونه یارى تو نکنم و حال آنکه یک مرتبه کشته شدن بیش ‍ نیست و بعد از آن به کرامتى خواهم رسید که هرگز انتها ندارد. پس از آن زُهیر بن قین برپاى خاست و گفت : یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! دوست مى دارم که کشته شوم و بعد از آن دوباره زده شوم تا هزار مرتبه چنین باشم و خداى متعال کشته شدن را از تو و این جوانان و برادران و اولاد و اهل بیت تو بردارد.
و گروهى از اصحاب آن امام بر حقّ بر همین نَسَق ، سخنان گفتند
متن عربى :
نَحْنُ قُتِلْنا بَیْنَ یَدَیْکَ نَکُونُ قَدْ وَفَیْنا لِرَبِّنا وَقَضَیْنا ما عَلَیْنا.
وَقیلَ لِمُحَمَّدٍ بْنِ بَشیرٍ الْحَضْرَمِیّ فی تِلْکَ الْحالِ، قَدْ اءُسِّرَ إِبْنُکَ بِثَغْرِ الرَّی .
فَقالَ: عِنْدَ اللّهِ اءَحْتَسِبُهُ وَنَفْسى ، ما کُنْتُ اءُحِبُّ اءَنْ یُوسَرَ وَاءَنَا اءَبْقى بَعْدَهُ.
فَسَمِعَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام قَوْلَهُ فَقالَ:
((رَحِمَکَ اللّهُ، اءَنْتَ فى حَلٍّ مِنْ بَیْعَتى ، فَاعْمَلْ فى فَکاکِ إِبْنِکَ)).
فَقالَ: اءَکَلْتَنى السِّباعُ حَیّا إِنْ فارَقْتُکَ.
قالَ: فَاءَعْطِ إِبْنَکَ هذِهِ الاَْثْوابَ الْبُرُودَ یَسْتَعینُ بِها فى فِداءِ اءَخیهِ.
فَاءَعْطاهُ خَمْسَةَ اءَثْوابٍ قیمَتُها اءَلْفُ دینارٍ.
قالَ الرّاوى : وَباتَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام وَاءَصْحابُهُ تِلْکَ اللَّیْلَةَ وَلَهُمْ دَوِیُّ کَدَوِیِّ النَّحْلِ، ما بَیْنَ راکِعٍ وَساجِدٍ وَقائِمٍ وَقاعِدٍ.
فَعَبَرَ إِلَیْهِمْ فى تِلْکَ اللَّیْلَةِ مِنْ عَسْکَرِ عُمَرَ بْنِ
ترجمه :
و عرضه ها داشتند که جانهاى ما به فداى تو باد، ما تو را به دستها و روى هاى خویش حراست مى کنیم تا آنکه در حضور تو کشته شویم و به عهد پروردگار خود وفا نموده و آنچه بر ذمّت ما واجب است به جاى آورده باشیم . و در این حال ، محمدبن بشیر حضرمى را گفتند که فرزند تو در سرحدّ رى اسیر کفّار گردیده . حضرمى گفت : او را و خود را در نزد خدا احتساب مى کنم و مرا محبوب نیست که او اسیر باشد و من بعد از او زندگانى نمایم . چون امام حسین علیه السّلام این سخن را از او بشنید فرمود: خدا تو را رحمت کناد؛ تو را از بیعت خود، حلال نمودم برو و کوشش نما که فرزندت را از اسیرى برهانى .
آن مؤ من پاک دین به خدمت امام علیه السّلام عرض کرد: جانوران صحرا مرا پاره پاره کنند بهتر است از اینکه از خدمت مفارقت جویم . امام علیه السّلام فرمود: پس این چند جامه بُرد یمانى را به فرزند دیگرت بده که او به وسیله آنها برادر خود را از اسیرى نجات دهد. پس پنج جامه قیمتى که هزار اشرفى بهاى آنها بود به او عطا فرمود.
راوى گوید: امام مظلومان با اصحاب سعادت انتساب ، آن شب را به سر بردند در حالتى که مانند زنبور عسل زمزمه دعا و ناله و عبادت از ایشان بلند بود؛ بعضى در رکوع و برخى در سجود و پاره اى در قیام و قعود بودند. پس ‍ در آن شب سى و دو نفر از لشکر پسر سعد لعین بر آن قوم سعادت آیین عبور نمودند. ظاهر از عبارت آن است که به ایشان ملحق شدند و حال حضرت امام علیه السّلام همیشه در کثرت
متن عربى :
سَعْدٍ إِثْنانِ وَثَلاثُونَ رَجُلا. وَکَذا کانَتْ سَجِیَّةُ الْحُسَیْنِ علیه السّلام فى کَثْرَةِ صَلاتِهِ وَکَمالِ صِفاتِهِ.
وَذَکَرَ ((ابْنُ عَبْدَ رَبِّهِ فِى الْجُزْءِ الرّابِعِ مِنْ کِتابِ ((الْعِقْدِ)) قالَ:
قیلَ لِعَلیٍّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهماالسّلام : ما اءَقَلَّ وُلْدَ اءَبیکَ؟
فَقالَ: اءَلْعَجَبُ کَیْفَ وُلِدْتُ لَهُ، کان یُصَلّى فِى الْیَوْمِ وَاللَّیْلَةِ اءَلْفَ رَکْعَةٍ، فَمَتى ک انَ یَتَفَرَّغُ لِلنِّساءِ.
قالَ: فَلَمّا کانَ الْغَداةُ اءَمَرَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام بِفُسْطاطٍ فَضُرِبَ وَاءَمَرَ بِجَفْنَةٍ فیها مِسْکٌ کَثیرٌ وَجُعِلَ فیها نُورَةٌ، ثُمَّ دَخَلَ لِیَطْلِیَ.
فَرُوِیَ: اءَنَّ بُرَیْرَ بْنَ خُضَیْرٍ الْهَمْدانی وَعَبْدَ الرَّحْمنِ بْنَ عَبْدِ رَبِّهِ الاَْنْصاری وَقَفا عَلى بابِ الْفُسْطاطِ لِیَطْلِیا بَعْدَهُ، فَجَعَلَ بُرَیْرٌ یُضاحِکُ عَبْدَ الرَّحْمنِ.
فَقالَ لَهُ عَبْدُ الرَّحْمنِ: یا بُرَیْرُ اءَتَضْحَکُ! ما هذِهِ ساعَةُ ضِحْکٍ وَلا باطِلٍ.
فَقالَ بُرَیْرٌ: لَقَدْ عَلِمَ قَوْمى اءَنَّنى ما اءَحْبَبْتُ الْباطِلَ کَهْلا وَلا شابّا، وَإِنَّما اءَفْعَلُ ذلِکَ اسْتِبْشارا بِما
ترجمه :
صلات و در صفات کمالیه آن فرزند سرور کاینات ، بر این منوال بوده است . اِبْن عَبْدَ رَبّه از علماى عامّه در جزو چهارم از کتاب ((عقدالفرید)) خود ذکر نموده که خدمت افضل المتهجّدین امام زین العابدین علیه السّلام عرض ‍ نمودند که چقدر پدر بزرگوار تو را اولاد اندک بوده ؟ در جواب فرمود: عجب دارم که من چگونه از او متولد گردیدم ؛ زیرا که آن حضرت در هر شبانه روزى ، هزار رکعت نماز مى خواند! پس با چنین حال چگونه فراغت داشت که بازنان مجالست نماید. راوى گوید: چون صبح روز دهم گردید حضرت سیدالشهداء علیه السّلام فرمان داد که خیمه بر پا نمودند و امر فرمود که کاسه بزرگى که عرب آن را ((جفنه )) مى گویند، پر از مُشک فراوان و نوره کردند. پس آن جناب داخل آن خیمه گردید از براى آنکه نوره بکشد.


جمعه 88 دی 4 , ساعت 2:19 عصر

                                                         جوانان بنى هاشم 
از این پس ، نوبت جوانان هاشمى از دودمان خود حسین است . یاران دیگر امام ، تا زنده بودند نگذاشتند حتى یک نفر از ((بنى هاشم )) به میدان رفته ، بجنگد، ولى وقتى همه شان با روح سرخ ، به دیدار یار رفتند و پیشمرگ اولاد رسول اللّه گشتند اینک نوبت اینان است . هر چند که از شمار رزم آوران جبهه امام کاسته مى شود، بر عزم فولادین و جسارت و مقاومت بازماندگان از این سپاه مى افزاید. امام خود را در آخرین لحظه بر بالین شهیدانش مى رساند و آن سرهاى پاک باخته اى را که بر آستان پوچى زندگى و پلیدى سازش و تسلیم ، فرود نیامده است روى زانو مى نهد و مى نوازد و محبت مى کند و با نگاه رضایتمندانه اى بدرقه بهشت مى کند.
((على اکبر))، پسر جوان امام حسین ، از پدر اذن مى گیرد تا در مبارزه شرکت کند. به یک بار، مهر حسین مى جوشد، تکانى در دل و انقلابى در قلب پدید مى آید. و اشک در چشم حسین ، حلقه مى زند،
مى بیند آنکه در برابر اوست جوانش است . اگر به میدان رود تا چند لحظه دیگر، روى زمین و زیر سم اسبان دشمن قرار خواهد گرفت و این شبیه پیامبر، همچون گلى در چنگ طوفان ، خزان زده و پر پر مى شود.
این آیه در نظر امام جرقه مى زند و بر دلش مى تابد که :
((مؤ من باید خدا و پیامبر و جهاد و مبارزه در راه خدا را به هنگام ضرورت و نیاز، بر خانه و کسب و کار و قوم و خویش و زن و فرزند و پدر و برادر و خانواده ، برترى دهد و به سوى جهاد بشتابد...)).

این الهام و این بنیاد فکرى و ساخت روحى ، امام را چنان فداکار و با گذشت مى سازد که به قتل عام فرزندان و یاران و اسارت خاندان خود و به آتش کشیده شدن خیمه هایش و سختیها و فاجعه هاى بسیار دیگر، تن در مى دهد و همه را در راه هدف مقدس خویش ((فدا)) مى کند و براى رسیدن به ((جانان ))، ((جان )) مى دهد. و هرچه را که از ((او)) مى رسد، نیکو مى شمارد و استقبال مى کند.
((على اکبر))، جوانى است دلاور و پرشور و جنگجویى است تکاور و بى همانند. سیمایى ملکوتى دارد و ایمانى بس والا. سخنش ، چهره اش ، راه رفتنش و حرکتش ، چهره و سخن و راه رفتن پیامبر را در خاطره ها تجدید مى کند و یادآور آن همه شور و حماسه و حرکت و جذبه است . وقتى آرزوى دیدار رسول خدا را مى کنند به این جوان مى نگرند. احساسى رقیق در دل دارد و در کنار آن نفرتى شدید و کینه اى مقدس از ستم و تبعیض و استضعاف و استثمار و مسخ انسانها و خریدن اندیشه ها...
على اکبر، معنویّت مجسّم است و این الفاظ به سختى مى تواند چهره ((على اکبر)) را تا اندازه اى بس اندک ، ترسیم کند.
سوار بر اسب مى شود. و آهنگ رفتن به میدان ، در چشمان جذابش ‍ حلقه هاى اشک مى آورد.
فرزندم ! تو و گریه ؟
پدر جان ! نمى خواهم گریه کنم ولى فکرى مرا مى رنجاند و اشک در چشمانم مى آورد.
چه فکرى ، فرزندم ؟
اینکه مى روم و تو را تنها و بى یاور مى گذارم .
فرزندم ! من تنها نمى مانم ، به زودى با تو، خواهم بود.
حسین ، چنان با قاطعیت و صلابت و استحکام ، این سخن را مى گوید که گویى پسرش را در یک بزم سرور و مجلس ضیافت خواهد دید. از هم جدا مى شوند.
پسر رشید و دلاور، روانه میدان مى شود. پسر از جلو مى رود. نگاه پدر از پشت سر، با حسرتى دردناک ، آمیخته با شوقى وصف ناپذیر، به قد و بالاى اوست . نگاهش از فرزند جدا نمى شود، نگاه کسى که از بازگشت او ناامید و ماءیوس است .
آنگاه رو به آسمان کرده آنان را نفرین مى کند: ((خدایا! شاهد باش ! شبیه ترین مردم را به پیامبرت ، در چهره و گفتار و منطق و عمل ، به سوى این مردم فرستادم . خدایا! جمع این مردمى را که از ما دعوت کردند ولى خود به روى ما شمشیر کشیدند و از پشت بر ما خنجر زدند و به جبهه دشمن پیوستند، پراکنده ساز و برکات خویش را از اینان برگیر و روز خوش بر اینان نیاور)).

راستى کدام قلم و کدامین بیان است که بتواند این صحنه را مجسم و ترسیم کند؟ صحنه اى که پسرى در برابر پدر ایستاده و اجازه نبرد مى طلبد، هر دو در یک ((راه ))اند و هر دو نیز در یک ((فرجام مشترک )) با هم . صحنه اینکه این دو، دست در گردن هم مى اندازند تا پس از این ((پیوند))، از هم ((جدا)) شوند ولى پس ‍ از ساعتى باز هم ((با هم )) خواهند بود. صحنه اى که دل پسر، در چشمه چشم پدر شناور است و دو قلب ، با هم مى طپند و به یک عشق ، مى بینى که ((کلمه )) براى توصیف این حال ، کوچک و محدود است و ناتوان . و آن همه عظمت و ژرفاى ایثار و فداکارى در قالب ((لفظ)) نمى گنجد و ((واژه )) عاجز است و قلم به ناتوانى خود اعتراف مى کند.
((على اکبر)) در صحنه نبرد، با سلحشورى و قدرتى شگرف ، مى جنگد و گروهى را به خاک مى افکند. در بحبوحه توان جوانى است و اوج قدرت جسمى و از نرمى عضلات ، چالاکى بدن و خسته نشدن مچ دست و بازو و پشت و کمر، که از بایستگى ها و نیازهاى نخستین یک شمشیر زن است ، برخوردار مى باشد. هنگام شمشیر زدن ، آنچنان با مهارت شمشیر فرود مى آورد و چنان سریع و زبردست حمله مى کند و دفاع مى نماید که مانورها و حرکت ها و نمایش هاى رزمى او مورد توجه قرار مى گیرد و دید همگان را به خود مى کشد و حتى سربازان جبهه مخالف هم زبان به تحسین مى گشایند و نمى توانند از ابراز شگفتى و اعجاب ، خوددارى کنند.
على در میدان ، هنگام حمله هایش این رجز را مى خواند:
((من پسر حسین بن على هستم . به خداى کعبه سوگند که ما به پیامبر سزاوارتریم و به خدا قسم ! هرگز نباید ناپاک زاده اى همچون یزید، بر ما حکومت کند و سرنوشت جامعه اسلامى را در دست گیرد...)).

در حمله هاى پیاپى خود، گروه زیادى را مى کشد و در فرصتى کوتاه به اردوگاه امام مى آید و آب مى طلبد تا لبى تر کند و جانى بگیرد.

فعالیت زیاد و نبرد در زیر شراره سوزان آفتاب نیمروز، به شدت او را خسته کرده است و سخت تشنه است . از میدان برمى گردد ولى نه به جهت فرار از جنگ و درگیرى و به خاطر شانه خالى کردن از مسؤ ولیّت و نبرد و جهاد، بلکه تا با نوشیدن مقدارى آب و با تجدید نیرو، توان بیشترى براى پیگیرى و ادامه مبارزه بازیابد. ولى ... آبى نیست .
دوباره با همان حال به رزمگاه مى شتابد و پیکار مى کند و در پایان این ستیز، از هر سو مورد هجوم و یورش وحشیانه خون آشامان دشمن قرار مى گیرد و در پى ضربتهاى فراوان آنان از پاى درمى آید و... بر زمین مى افتد.
گویى ستاره اى از سینه آسمان فرود مى آید و روى خاک مى نشیند. حسین ، با شتاب به سوى ((على اکبر)) روان مى گردد و چون یاراى تحمل این را ندارد که سر فرزند محبوب خود را بر خاک بیند، آن سر خون آلود را بلند مى کند و با گوشه جامه اش تا آنجا که در امکان اوست خاک و خون را از چهره فرزند، مى زداید. و در همان نگاه اول مى فهمد که فرزند، زندگى را بدرود گفته است . ولى در این حادثه ، هرگز نمى نالد و نمى گرید و به هیچ رو، اشک نمى ریزد، در حالى که چشم به سوى آسمان مى دوزد در چهره اش این سخن را مى توانى خواند:
((خدایا! این قربانى را در راه اسلام بپذیر)).
و این صداى رساى حسین را در دو جبهه مى شنوند و این روحیه بزرگ حسین ، حیرت تاریخ نگاران را نیز برمى انگیزد.
على اکبر، اولین شهید از فرزندان ابوطالب است که در رکاب پدرش حسین بن على (علیهما السّلام ) به فیض شهادت مى رسد.

و اینک مجاهد نوجوانى در آستانه نبرد،
با این عقیده و روحیّه که : ((تا من سلاح بر دوشم ، عمویم کشته نخواهد شد)).

صاحب این سخن حماسى و روح بزرگ ، کیست ؟
((قاسم ))! فرزند امام حسن مجتبى (علیه السّلام ).
پیش عمویش مى آید و اجازه نبرد مى خواهد. امام در اجازه دادن به یادگار برادرش ، درنگ مى کند. قاسم آن قدر التماس مى کند و بر دست و پاى امام بوسه مى زند تا رضامندى او را جلب نماید.
اشک شوق در دیده ، بى تاب شهادت ، با اندامى کوچک که زره هاى بزرگسالان بر تنش گشاد است ، از امام جدا مى شود و سوار بر اسبى ، پایش به رکاب نمى رسد. فقط سیزده سال دارد، به میدان مى رود و خویشتن را معرفى مى کند و پدر و دودمان خود را و دلیرى و بى باکى و ایمان پاک خود را بر آنان مى شناساند
و به پیکار مى آغازد و با هماوردان ، پنجه نرم مى کند. پس از پیکارى سخت که تعدادى از نفرات دشمن را مى کشد، بر او حمله مى کنند و در این گیر و دار هجوم و دفاع و زد و خورد، یکى از جنگجویان سپاه کوفه شمشیرى بر سرش فرود مى آورد. ((قاسم )) به رو در مى افتد و با فریادى جانسوز، عمویش را به یارى مى طلبد. حسین ، چونان عقابى تیز پر، خود را به میدان مى رساند و پس از نبردى کوتاه ، به بالین فرزند برادر مى نشیند، در حالى که قاسم لحظه هاى واپسین را مى گذراند و پاشنه پا بر زمین مى ساید. امام ، قاتلین او را نفرین مى کند، آنگاه مى فرماید: قاسم ! بر عمویت بسى ناگوار و دشوار است که او را به کمک بخواهى ولى او نتواند به موقع ، یاریت کند...
و قاسم را بر سینه مى گیرد و پیکر مجروح این شهید را به اردوى خود مى برد. در حالى که هنگام بردن ، پاهاى قاسم بر زمین کشیده مى شود. و او را کنار جسد فرزندش ((على اکبر)) بر زمین مى نهد.

و عموزاده ها و خانواده خویش را به صبر و مقاومت و تحمّل شداید دعوت مى کند، که زمینه ساز عزّت آینده است


نوشته شده توسط تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت | نظرات دیگران [ نظر] 
جمعه 88 دی 4 , ساعت 2:13 عصر

حرّ 
روز عاشوراست .

در نخستین لحظاتى که خورشید به کربلا مى نگرد و دشت را زیر نگاه خویش دارد، در اردوگاه دشمن ، آمادگى براى حمله به چشم مى خورد، منتظر فرمان حمله اند، گاه گاهى در میدان ، جولانى مى دهند و گرد و غبارى برمى انگیزند تا با ایجاد رعب و وحشت ، در روحیه حسین و یارانش ، تزلزل ایجاد کنند.
در همین اثنا، وجدانى بیدار مى شود و ابرهاى تیره ، از آسمان اندیشه یک فرمانده کنار مى رود و تولدى دیگر محقق مى شود و آن ، وجدان بیدار ((حرّ ریاحى ))
است .
((حرّ)) که در اردوگاه دشمن است و فرماندهى یک واحد هزار نفرى از سپاه کوفه را به عهده دارد، درگیر کارزار سختى است و نبردى پرشور در درونش ‍ برپاست . میدان این نبرد دشوار و مردافکن ، در درون اوست .
از یک سو حسین را مى شناسد و راه و هدفش را و بر ((حق )) بودنش را و از سوى دیگر، عمق فاجعه اى را که مى خواهد به وجود آید، لمس مى کند و زشتى دست آلودن به خون پاک حسین و یارانش را باور دارد و در دل ، تنفرى شدید از ابن زیاد و یزید و کارهاشان . کوششى پیگیر دارد که بر جاذبه هاى دروغین و در عین حال نیرومند زندگى غالب آید و گام در راهى بگذارد که فرجام آن ، ((بهشت برین )) است . از سوى دیگر هم ، ریاست و مقام و زر و زندگى تجملاتى ، سخت در منگنه ، قرارش داده است و در تنگناى ((انتخاب )) است .
دو جاذبه نیرومند در صحنه است ، همچون دو قطب متضاد مثبت و منفى . و در این میان ، ((حرّ)) یک ((نوسان )) است ، یک ((تردید)) است و یک ((عقربه سرگردان )).
به یاد سخن آموزگار قرآن خود مى افتد که سالها پیش در گوش حرّ خوانده بود: ((هرگاه بین دو کار، مردّد شدى و تشخیص حق بر تو دشوار گشت و وسیله اى براى سنجش آن نداشتى ، ببین ، هر کدام از آن دو به تو سود مادى نمى رساند، حق همانست ...)).
و حرّ مى بیند که در سپاه یزید، سخن از وعده هاى زر و سیم و ریاست و حکومت است و تشویقها براى کشاندن مردم به سوى خود و نشان دادن چشم اندازهاى زیبا و آینده هاى درخشان و... اما از سوى حسین ، هیچ یک از اینگونه نویدها داده نمى شود و سود دنیایى هم در کار نیست و سخن از کشته شدن است و آماج تیر و شمشیر قرار گرفتن .
این شناخت ، فِلِشى بود که ((حرّ)) را به سوى جبهه حسین ((راه )) مى نمود.
((حرّ))، تصمیم مى گیرد که به گروه هواداران حسین بپیوندد و در کنار اصحاب انقلابى و آزاده حسین ، که هر کدام سمبل افتخار و شرف اند، قرار گیرد و از مرز ((پوچى )) و ((هیچى )) گذشته ، به ((حقیقت )) بپیوندد. این تصمیمى نیست که یک مرتبه در ذهن حرّ جرقه اى بزند و از نظر روانى ، تصمیمى ((خلق الساعه )) باشد بلکه زمینه این آهنگ ، از سالها پیش در وجود و نهادش نهفته است ، حرّ به اجبار و اکراه ، وادار به بیعت با یزید شده است و از اینکه از طرف او بر منصبى گماشته شده است ، احساس نگرانى و ناراحتى مى کند و همواره ، شکنجه وجدان درونى خویش را مى چشد.
تصمیم حرّ براى گسستن از یزید و پیوستن به حسین (علیه السّلام ) گرچه در ظاهر یک تصمیم ناگهانى به نظر مى رسد، اما سالها همچون نهالى در خاطر حرّ، جوانه زده و رشد کرده است و اینک چونان درختى تنومند، بارور گشته است و میوه اش ‍ ((حرّیت )) است و ((حرّ)) را ((حرّ)) و ((آزاد)) مى کند.
حرّ، در دل مى خواهد که به جبهه حسین (علیه السّلام ) که جبهه حق و عدل و حیات و جهاد و جاودانگى است ، بپیوندد و آمدن شمر به کربلا، با فرمان قاطع براى جنگ با حسین و کشتن این بزرگ مرد، که در زمان سکوت مرگبار مردمى که در مقابل حاکمیّت ظلم ، تنها به فکر شهوت و شهرت و آب و نان خویشند، قامت اعتراض برافراشته است و بر مظاهر فریبا و ناپایدار و گذراى زندگى این سرا، پشت پا زده است ، آخرین قطره ایست که پیمانه تحملش را لبریز مى سازد، مى بیند که پس از اندک مدّتى ، پیکار جدّى که او از ابتدا چنین گمانى به آن نداشته آغاز مى شود و به ناچار باید در صف قاتلین امام ، بجنگد و با این درگیرى و دست آلودن به خون پاکان ، بدنامى را در این دنیا و دوزخ را در آن دنیا، براى خویشتن برگزیند.
((حرّ))، در آستانه این تولد مجدد و در اندیشه انتخاب راهى است که مى بایست تنها بپیماید.
طوفانى مهاجم و موجى خروشان و خشمگین ، در درونش برپاست و یک لحظه آرام ندارد. این حالت ، در هرکس که بر سر یک دو راهى حسّاس قرار گیرد و در آستانه یک انتخاب بزرگ و سرنوشت ساز و بنیادى باشد، وجود دارد.
و اینجاست که ((اختیار)) و ((اراده )) که امانت عظیم خداوند نزد انسانهاست ، در برگزیدن راه و بیراهه ، ایفاى نقش مى کند و سرنوشت انسان را رقم مى زند.
حرّ، در اندیشه این ((پیوستن به صف حسین )) است و مى لرزد. یکى از هم قبیله هاى آشنایش ، مى پندارد که حرّ از جنگیدن بیمناک است ، مى گوید: اى حرّ! من تو را ترسو نمى دانستم ، شجاعت و بى باکى و دلاورى تو، میان عرب ، ضرب المثل است . اگر از من درباره شجاعترین رزمندگان بپرسند، هرگز از نام تو نمى گذرم ، اکنون چگونه از این گروه اندک شصت هفتاد نفرى که در محاصره کامل ما هستند، بیم دارى ؟
از خدا بیم دارم .
براى چه از خدا؟
چون مى خواهند مردى مظلوم را به قتل برسانند و به ناحق ، خون پاکى را بر زمین بریزند و فریاد شورانگیز حسین را خاموش سازند.
حسین مظلوم نیست ، بلکه ظالم است چون بر خلیفه شوریده و قصد اخلالگرى و ایجاد ناامنى دارد تا آتش جنگ داخلى را بین مسلمانان شعله ور سازد.
این وضع ، صلح و آرامش هست ولى براى یزید و عمال جیره خوار او و وابستگان به دستگاهش ...

اکنون چه قصد دارى ؟
((حرّ))، با صلابتى آهنین پاسخ مى دهد:
((مى خواهم از دو راهى بهشت و دوزخ ، راه بهشت را برگزیده و به حسین ملحق شوم ، اگرچه قطعه قطعه شوم و مرا در آتش بسوزانند؛ چون مرا بر آتش ‍ دوزخ ، شکیبایى نیست ...)).

اگر سپاه کوفه و نیز افسران ارتش و فرماندهان سپاه ، کمترین بویى ببرند که حرّ در سر، هواى دیگرى دارد، او را به عنوان ((خیانت )) و ((جاسوسى ))، اعدام خواهند کرد، یا او را نزد یزید خواهند فرستاد.
... سرانجام ، در مقابل چشمهاى مبهوت و نگران هزاران سرباز نهیبى به اسب خویش مى زند و خود و پسرش به اردوى حسین مى پیوندند. ((حرّ اینک در برابر خیمه هاى اردوگاه حسین است )). با این تغییر ((جهت )) و پیوستن به جبهه حرّیت و آزادى ، ((توبه )) کرده است ، چه ، او توبه را فقط استغفار زبانى نمى داند، بلکه بازگشت از باطل به حق و پشیمانى از گذشته و تدارک و جبران زیانهایى که به بار آورده است ، در نظر او از مفهوم سازنده توبه ، جدا نیست .
((فرزند پیغمبر! جانم فداى تو باد! من همان کسم که راه را بر تو گرفتم و بر دل خاندانت ترس ریختم ، اینک ، آگاهانه و از روى شناخت به سویت آمده ام و مى خواهم که با فدا کردن جان در رکاب تو و در راه آرمان و هدف مقدس تو، توبه کنم ، آیا توبه ام پذیرفته است ؟)).
حرّ، چند لحظه میان یاءس و امید است و پس از گذشتن این لحظه ها که در نظرش بسى طولانى مى نمود، مى شنود:
آرى اى حرّ! خداوند توبه ات را پذیراست .
حرّ آهنگ حرکت مى کند...
از اسب فرود آى و دمى بیاساى و ساعتى استراحت کن .
پاسخ مى دهد:
پیش روى تو، سواره باشم بهتر است تا آنکه پیاده . سوار بر اسب با اینان پیکار مى کنم و سرانجام هم بر زمین فرود خواهم آمد.
امام :
هرچه مى خواهى بکن که آزادى .

حرّ، بدون آنکه از اسب فرود آید، براى ((نمودن )) توبه اش ، به میدان مى رود. در راه به انتخاب بزرگى که کرده و خود را از ((هیچ )) تا ((همه )) رسانده است ، مى اندیشد. به یاد مى آورد لحظه اى را که از کوفه خارج مى شد تا به سوى حسین آید و به فرمان ((امیرکوفه )) راه را بر او بگیرد و مانع از ادامه پیشروى شود، از پشت سر ندایى شنید که :
((بر بهشت جاودان بشارتت باد اى حرّ!)).
به پشت سر نگاه کرد تا صاحب صدا را بشناسد و... کسى را ندید، با خود گفت :
((من به سوى جنگ و درگیرى با حسین و بستن راه بر او مى روم این بشارت به بهشت ، چه معنایى تواند داشت ؟ ...)).

و اینک مى بیند که آن سروش غیبى که آنگاه ، به بهشت مژده اش مى داد درست بوده است و او در راه تحقق آن بشارت است و تا رسیدن به آن هدف ، بیش از چند گامى فاصله ندارد.
در مقابل ارتش و سپاه دشمن مى ایستد، لشکریانى که تا چند لحظه پیش تر، خود، فرماندهى گروه هزار نفرى آنان را به عهده داشت و سربازان مطیع فرمانش ‍ بودند، در این حال ، حرّ چه احساسى دارد؟ و نیز، سپاه کوفه که فرمانده خود را پیوسته به اردوى حسین (علیه السّلام ) مى بینند که اینک براى نبرد با آنان قدم در رزمگاه مى نهد، چه احساسى دارند؟ به سختى مى توان این را ترسیم و تصویر و حتى تصور کرد. او تولدى تازه یافته و چهره تازه اى به خود گرفته است و مى خواهد خود را در این چهره نوین ، به همه نشان دهد و آنچه را که ((شده )) است ، در معرض لمس و درک و دیدِ همگان دوست و دشمن قرار دهد و اعلام کند که ((حرّ)) است و آزاد.
رو در روى سپاه کوفه مى ایستد و مى گوید:
((اى کوفیان ! ننگ و نفرین بر شما و مادرانتان ! این بنده شایسته خدا را دعوت نمودید و آنگاه که به سوى شما آمد، پیمانها را از یاد بردید و محاصره اش کردید و سرزمین پهناور خدا را بر او تنگ ساختید که خود و خاندانش جایگاه امنى نداشته باشند و اینک در دست شما همچون اسیران ، گرفتار است و از نوشیدن آب فرات که حتى حیوانات این صحرا آزادانه از آن مى نوشند محرومش ساختید، چه بدرفتارى داشتید با ذریّه پیامبر! خداى ، در قیامت سیرابتان نکند...)).

سپاه کوفه شنیدن این سخنان را که همچون تازیانه بر روحشان مى نشیند و عذابشان مى کند، تاب نمى آورند، با پستى و دنائت تمام ، به سویش باران تیر مى بارند.
و حرّ در حال حمله ، این حماسه را بر زبان فریاد مى کند:
((من ، حرّ و زاده حرّم ، دلاور و شجاعم ، نه ترسى دارم تا پا به فرار گذارم و نه هراسى از شمشیرهاتان ، مى ایستم و به خداى سوگند! تا نکشم کشته نمى شوم و پیش مى روم و باز نمى گردم ، ضربتى مى زنم که دو نیمتان کند و هرگز از نبرد با شما این سپاه پست و فرومایه دست برنخواهم داشت ...)).
شمشیرى برهنه که برق مى زند و از آن مرگ مى بارد، در دست اوست ، به همراهى ((زهیر)) دیگرى از یاران امام نبردى پرشور و دلیرانه مى کند و گروهى از نفرات دشمن را به هلاکت مى رساند.
((پیاده نظام )) سپاه کوفه ، از هر سو بر او مى تازند و او در این نبرد، بر زمین مى افتد، پیکرش را به سوى اردوگاه امام مى آورند. حسین به بالین او مى آید و در حالى که حرّ، رمقى در تن دارد، امام چهره او را مى نوازد و پاک مى کند و در همین دم مى فرماید:
((تو همانگونه که مادرت ، تو را ((حرّ)) نامیده است ، حرّ و آزادى ، تو حرّى ، هم در این سرا و هم در سراى آخرت )).

آغاز برخورد 
اینک ، معراجى را که حرّ آغاز کرد، به پایان رسیده است و هجرت بزرگ و درخشانش خاتمه پذیرفته است . حرّى که فرمانده ارتش دشمن بود، در نیم روز و با یک تصمیم ، این همه فاصله را به سرعت پیمود و او خود، اولین فدایى است که از اردوى حسین به خطّ مقدم جبهه مى شتابد و با نبردى قهرمانانه ، در راه دوست کشته مى شود و تلخى شکست سنگینى را به دشمن مى چشاند و ضربتى دیگر بر حریفى که برترى نظامى دارد، وارد مى سازد.
عمرسعد، متوجّه موقعیّت خطرناک مى شود و مى بیند که باید این ضربه روحى را در ارتش جبران کند و اگر وضع ، بدین روال ادامه یابد، افسران و سربازان دیگرى هم تحت تاءثیر این واقعه و نیز منطق روشن حسین قرار گرفته و به صف امام خواهند پیوست . خصوصاً با در نظر گرفتن اینکه ناطقین و سخنوران اردوى امام به طور روشن ، سربازان دشمن را به نافرمانى در برابر فرماندهان و پراکنده شدن از گرد آنان و پیوستن به اردوى مقابل ، دعوت مى کنند. ((زهیر))، آشکارا نفرات ارتش عمر سعد را تحریک مى کند که به جبهه امام بپیوندند و عواقب شوم و نکبت بار زندگى زیر فرمان عمر سعد و در سایه حکومت خون آشام شام را براى آنان برمى شمارد.
از این رو، عمر سعد، آتش جنگ را شعله ور مى سازد و با دستور آماده باش ، سپاه کوفه را آماده حمله مى کند؛ زیرا مى داند که حسین ، تسلیم شدنى نیست و خود عمر سعد، هنگام گفتگو با شمر، بر زبان آورده بود که :
((به خدا حسین تسلیم نمى شود، شخصیت بزرگ مَنِشى در سینه اوست )).

بدین گونه جنگ رسماً آغاز مى گردد و آغاز تیراندازى از سوى دشمن است .
عمرسعد، سران سپاه خود را گرد مى آورد و در پیش روى آنان تیر را در کمان مى نهد و مى گوید:
((شاهد باشید که اولین تیر را من به سوى حسین پرتاب مى کنم )).

در واقع ، این تیرى نیست که توسط عمر سعد، در کربلا و در روز عاشوراى سال (61) هجرى به سوى حسین پرتاب مى شود، بلکه این تیرى است که در ((سقیفه بنى ساعده )) در روز وفات پیامبر اسلام ، در سال یازده هجرى به قلب پیامبر زده شد، نه به سوى حسین ...! زیرا ابتداى انحراف ، از آنجا بود و در آن روز، بناى ((رجعت به کفر)) نهاده شد
و حوادث بعدى ، همچون فتنه خلافت ، خانه نشینى على ، شهادت على ، مظلومیت و شهادت فاطمه ، مسموم و کشته شدن امام مجتبى ، حادثه عاشورا، قتل عام مردم مدینه و واقعه ((حرّه ))، به منجنیق بستن مکه ، اسارت امام سجاد و خانواده حسین ، حکومت ولید، فرمانروایى حجاج ، شهادت امام کاظم در زندان بغداد، مسموم شدن امام رضا در خراسان و... همه و همه ، پیامدهاى تلخ آن انحراف نخستین بود. و اینک پس از گذشت زمانى نه چندان زیاد بتهاى سرنگون شده از بام کعبه ، دوباره جان گرفته اند و توحید، زیر پاى چکمه پوشان شرک ، به نفس زدن افتاده است و اینک ، تمام ارزشهاى جاهلى و اشرافى و افتخارات موهوم و پوچ و پلید اشرافیّت کثیف که با کوششهاى پیگیر و مبارزات فکرى و عملى پیامبر فرو ریخته بود، زنده شده و حتى رنگ اسلام به خود گرفته است و بویژه ، با روى کار آمدن باند اموى و رژیم سیاه بنى امیه ، تمام عناصر رجعت طلب ضدانقلاب ، براى اجرا و احیاى نیتهایشان پایگاه مطمئن و نیرومندى یافته اند.
اینان ، همان روحیه جاهلى را دارند، منتها در شکلى دیگر. اسلام با جانشان در نیامیخته است . با به دست گرفتن قدرت ، مى خواهند ضربه درونى بزنند و نهضت آزادیبخش اسلام را با ایجاد ((ستون پنجم )) از داخل ، آسیب رسانند. على (علیه السّلام ) اینان را نیک شناخته است و درباره همینها مى گوید:((آنان مسلمان نگشتند، بلکه به خاطر حفظ جان و منافع ، تسلیم شدند و دم فرو بستند و چهره کفر خود را زیر نقاب اسلام ، پنهان داشتند و چون بر اندیشه درونى خویش ، یاران و پیروانى یافتند، آن را آشکار کردند)).
و مى بینیم که وقتى عثمان به قدرت مى رسد و پایه هاى حکومت خویش را مستحکم و استوار مى کند، ابوسفیان این دشمن دیرین و کینه توز اسلام که پس از سالها دشمنى و کارشکنى بر ضد مسلمانان ، براى حفظ جان خود، جامه اسلام پوشید پیش او آمده ، مى گوید:
((اینک که قدرت به دست تو رسیده است ، این خلافت را همچون ((گوى )) بین خودتان دست به دست بگردانید و به هم پاس دهید و پایه هاى این قدرت را از خاندان بنى امیه قرار دهید که این ، پادشاهى است ، نه بهشتى در کار است و نه دوزخى ...)).

و با این گفتار، صریحاً موضع ضد اسلامى و ضد مردمى خود را مشخص ‍ مى کند و غدّه هاى چرکین درونى خویش را با زبان مى شکافد و باطن سیاه و تبهکار خویش را به وضوح و روشنى مى نمایاند.
راستى ، چه انحراف فاحشى !
حسین بن على (علیهما السّلام )براى مبارزه با این رجعتها و تحریفها، انحرافها و سلطه خودکامه غاصبان و نالایقان ، جان مى بازد و به ((مشهد کربلا)) آمده است .
پایگاههاى قرآن همه در دست دشمن کینه توز است و به انتقام ضربه هایى که در ((بدر)) و ((حنین )) خورده اند و قربانیهایى که داده اند، اینک آزادگان پر شور را که اسلام از فداکاریها و جانبازیهاى اینان نیرو گرفته و بر پاى ایستاده است ، قربانى هوسهاى خویش کرده و مسلمان کشى به راه انداخته اند. آسیابها همه از خون مى گردد، جویها همه از خون روانست ، زمین از خون تغذیه مى کند و ریشه گیاهان در خون نشسته است همه جا بوى خون و جوى خون است ، نه دارها را برچیده و نه خونها را شسته اند.

((عمر سعد))، تیر نخستین را بر چله کمان مى گذارد و به اردوى خورشید پرتاب مى کند ولى از ابتدا، جنگ عمومى آغاز نمى شود، بلکه نبرد تن به تن .
هنگام جنگ تن به تن ، سربازان هر دو جبهه ، براى قهرمان مورد علاقه خود که پا در میدان گذاشته است به ابراز احساسات مى پردازند. او را تشویق مى کنند. و وقتى از قهرمان ، ضربتى مؤ ثر بر حریف مى نشیند، غریو و هلهله برمى خیزد.
در جنگهاى عرب ، معمولاً پس از سه نفر که جنگ تن به تن مى کردند حمله عمومى آغاز مى شد. ولى در نبرد روز عاشورا، نبرد تن به تن تا ظهر ادامه دارد و لحظه ها همه فداکارى ها و قهرمانى ها و از خود گذشتگیها و ایثارهاى یاران حسین را ثبت مى کنند و یکایک یاران امام ، که فرزندان گُرد و دلاور اسلام اند و سلحشوران پرورده حماسه مذهب ، با شوق و شورى وصف ناپذیر، اجازه جهاد گرفته ، خود را چون تیرى رها شده از چله کمان ، به سینه سیاه سپاه دشمن مى زنند. و همه بى صبرانه در التهاب عشق ، و در تب و تاب شهادت ، انتظار ((آن لحظه )) را مى کشند و این همه ، ((داوطلبانه )) است ، نه چون سربازانى که به اجبار و تهدید، از بیم سر یا امید به زر، روانه میدانهاى جنگ مى شوند و اگر از میدان عقب نشینى کنند اعدام مى گردند، و نه چون سپاهیانى که براى آن که از صحنه نبرد نگریزند بازوهاى آنان بهم بسته مى شود تا توان فرار نداشته باشند.

نه ، اینان ، خود صاعقه وار بر سر دشمن مى تازند و در میدان ، به رزمى دلاورانه دست مى زنند. وقتى ((وَهَب ))
به میدان مى رود، آنچنان سهمگین بر دشمن حمله مى برد که آنان جنگ تن به تن را از یاد برده ، به شکل گروهى و دسته جمعى به او حمله مى کنند.
((وهب )) قبل از حمله ، در اردوگاه امام است و ناظر جنگ یاران ، مادرش و همسرش نیز همراهش آمده اند.
مادرش نزد او آمده مى گوید: فرزندم ! برخیز و فرزند پیامبر را یارى کن .
چنین خواهم کرد، مادر! و هرگز اندکى هم کوتاهى نخواهم ورزید. و به میدان مى شتابد:
((اگر مرا نمى شناسید، من ((وهب )) هستم . مرا و ضربتها و حمله ها و قهرمانى هایم را خواهید دید. با بدیها مى جنگم و زشتیها را مى رانم و کوشش و جهادم ، نه بازیچه و بى هدف ، که آگاهانه است و در راه هدفى بزرگ ...)).
پس از نبردى سخت و کشتن جمعى از سربازان دشمن ، به اردوگاه بازمى گردد و پیش مادر و همسرش مى ایستد.
مادر! راضى شدى ؟
نه فرزندم ! من تو را براى فداکاریهاى بزرگى در روزى چنین ، تربیت کرده ام ، هرگز از تو خشنود نخواهم گشت مگر آنکه پیش روى حسین و در راه دفاع از او و در راه او که راه حق است کشته شوى .
همسرش پیش مى شتابد و ملتمسانه مى گوید:
مرا در داغ مرگ خود، بر خاک غم و اندوه منشان ، وهب !
سخن همسرت را مپذیر فرزندم ! سعادت در رفتن است . به میدان برگرد و پیگیر نبرد و مبارزه باش .
((وهب ))که شراره عشق حق ، سراپاى هستى اش را در برگرفته است ،بى اعتنابه درخواست همسرش ، مجذوب قطب قویترى است ، دوباره به میدان مى رود.

انسانها، از ((عمل ))، بیش از ((سخن ))، تاءثیر مى پذیرند.
گفته اند که :
((تاءثیر ((عمل )) یک نفر روى هزار نفر، بیش از تاءثیر ((حرف )) هزار نفر در یک نفر است )).

شیفتگى ((وهب )) به جهاد و شور شهادت طلبى اش ، روحیه همسرش را هم دگرگون مى سازد و بندهاى تعلّق و وابستگى را مى گسلد.
همسرش نیز، تحت تاءثیر این کشش قرار مى گیرد و عمودى برداشته به سوى رزمگاه مى شتابد تا دوشادوش شوهرش بجنگد، ولى امام حسین (علیه السّلام ) او را به جمع زنان برمى گرداند و در حقّ او دعاى خیر مى کند.
((وهب ))، این سرباز رشید جبهه حق ، در نبردى حماسى و قهرمانانه که 24 سواره و 24 پیاده را مى کشد، خود، کشته مى شود و سرش به سوى اردوى امام ، پرتاب مى گردد.
مادرش از شوق این افتخار که فرزندش در جهاد با باطل ، سرباخته است آن سر را بوسه باران مى کند و دوباره آن را به شدت به جبهه دشمن مى اندازد تا مگر بر نیروى دشمن ، ضربه اى دیگر از این راه وارد آید.

پس از چند تن ، ((مسلم بن عوسجه )) نبرد را مى آغازد. ((مسلم بن عوسجه ))، از سوى نخستین پیشاهنگ نهضت حسینى ، ((مسلم بن عقیل )) نماینده دریافت اموال و خریدن اسلحه و گرفتن بیعت در کوفه بود، مردى است پارسا و مجاهد در نبردى پرشور، عده اى را مى کشد و خود، زخمى مى شود. دیگرى به میدان مى آید و مسلم او را نیز به قتل مى رساند. اگر تک تک به پیکار او برخیزند همه را با تیغ درو مى کند، این است که کسى از جبهه دشمن فریاد مى زند: اى بیخردان ! مى دانید با چه کسى مى جنگید؟! با شجاعان و دلیران بصیر و بینایى مى ستیزید که شیفته مرگ اند. در نبرد تن به تن ، همه تان را هلاک خواهد کرد، او را سنگباران کنید تا کشته شود،
آتش جنگ بین او و گروهى برمى افروزد و غبارى برمى خیزد. حمله آوران جبهه دشمن ، میدان را ترک مى کنند. گرد و غبار صحنه کارزار فرو مى نشیند و...
((مسلم )) بر زمین افتاده است .
امام خود را به بالین او مى رساند. همچنین در آن لحظات ، ((حبیب بن مظاهر))، دوست قدیمى اش به سویش مى شتابد و بر بالین ((مسلم )) مى نشیند، رمقى در تن مسلم باقى است .
دوستش حبیب مى گوید:
مسلم ! برایم بسى ناگوار است که تو را در چنین حالى مى بینم ، به بهشت بشارتت باد.
اگر بعد از تو من هم کشته نمى شدم ، دوست داشتم که تمام وصیتهایت را به من بگویى . مسلم ، آهسته ، در حالى که اشاره اش به حسین است :
((با این مرد باش و تا دم مرگ ، در رکابش بجنگ )).

و... چشمانش بسته مى شود و روحش به آسمانها پرمى گشاید.
سرمایه اش در این سوداى پرسود و عاشقانه ، فقط ((جان )) بوده که تقدیم کرده است . به هر مقام و رتبه اى که رسیده ، در سایه گذشتن از جان در راه ((خدا)) بوده است .
مگر گوهر پاک و الهى وجود انسان ، جز در سایه اینگونه فداکاریها مى درخشد؟
مگر اوجگیرى معنوى و عرفانى انسان ، جز با سوختن پروانه وار، در عشق به حق ، فراهم آید؟
جوهر زندگى و عصاره حیات ، به همین است .
((آرى ، آرى ، زندگى زیباست .
زندگى آتشگهى دیرنده پابرجاست .
گر بیفروزیش ، رقص شعله اش در هر کران پیداست .
ورنه ، خاموش است و خاموشى گناه ماست ...)).


نوشته شده توسط تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت | نظرات دیگران [ نظر] 
جمعه 88 دی 4 , ساعت 2:4 عصر

                                                     ظهر عاشوراست
دشمن فرصت نماز خواندن هم به سپاه امام نمى دهد. حسین به نماز مى ایستد تا با ابراز نیاز به آستان ((اللّه ))، سرود بى نیازى از هر کس جز او را بر بام بلند زمان ، برخواند و زمزمه عشق را ترنّم کند.
سعید بن عبداللّه
یکى از همراهان امام خود را سپر بلا مى سازد و سینه خود را آماج تیرها قرار مى دهد تا آن بزرگوار آسیب نبیند. هدف تیراندازها، خود ((حسین )) است ولى تیرها به امام نمى خورد و سراپاى سعید، غرق در خون است ، سعید که اینک زیر باران تیرها، از تیرگیها پاک شده و در جوى خونى که از او جارى است ((غسل شهادت )) کرده است ، بى رمق و بى حال بر زمین مى افتد و این پیام بر لب دارد:
((خدایا! از من به پیامبرت سلام برسان و به او بازگوى که از این تیرهاى جانسوز، در راه دفاع از فرزندش که دفاع از ((انسانیت و آزادى )) است چه ها کشیدم )).

و در این دمادم ، مجاهدى پیر و سالخورده که خون در رگهایش هنوز جوان و جارى است ، نه چون نهرى راکد، عفن ، ساکن و ساکت ، بلکه رودى پرخروش ‍ و پرالتهاب از خون در رگهایش مى دود، با شمشیر آخته به آنان حمله مى کند و مى خواند:
((من ، حبیب ، پسر مظاهرم ، فرزند سوارکار میدان نبردم ، در آن هنگام که آتش جنگ برافروزد. شما گرچه از نظر نیروى رزمى و نفرات جنگجو از ما بیشتر و نیرومندترید، لیکن ما از شما پرشکیب تر و پرهیزکارتریم ، ما با حق آشکار پیوند خورده ایم و سخن و منطق ما، از روى آگاهى است و نیرومندتر و استوارتر...)).

در گرماگرم این پیکار، شمشیرى بر فرق ((حبیب بن مظاهر)) فرود مى آید، موهاى سپید صورتش ، از خون ، رنگ مى گیرد، دست را بالا مى آورد تا خون را از برابر دیدگانش پاک کند تا بهتر بتواند صحنه نبرد، دوست و دشمن و حریف رزمى را تشخیص دهد و بازشناسد که ... نیزه اى او را از کار مى اندازد و پیکرش ‍ بر خاک مى افتد.
رمقى در تن دارد. خرسند است که ((جان )) را در راه خوبى از دست مى دهد. از این داد و ستد که جان مى دهد و حیات جاودانه و ابدى مى ستاند شاد است و راضى . احساس غبن و زیان نمى کند؛ چون مى بیند که جانش در باتلاقى و شنزارى و یا کویرى فرو نمى رود که آن را هیچ سودى نباشد، بلکه پاى نهال ((حقیقت ))، خونش را مى ریزند و از این درخت ، میوه هاى آگاهى و حرکت و حیات و خلود به بار خواهد آمد. با چشمان خون گرفته اش همه جا را به رنگ خون مى بیند. حسین بر بالین او مى نشیند همچنان که بر بالین هر کشته و شهیدى از یاران حاضر مى شود تا ((شکوه شهادت شگفت )) را بر او تبریک گوید.
اینک ، فدایى دیگرى مى خواهد بجنگد. تهاجمى علیه شرک مجسّم و پیکارى بر ضد هوسهاى خودکامه زرپرستان گوساله پرست که فریب سامرى را خورده اند و بانگ ناخوشایند گوساله طلایى ، آنان را به اینجا کشانید.
سالخورده است ، موهاى سفید و پرپشت ، سر و صورت او را فراگرفته و ابروان سفید و انبوهش ، جلوى چشمش را پوشانده است .
((انس )).
وقتى نوبت مبارزه به او مى رسد، نزد حسین رفته و از حضرتش اجازه نبرد مى خواهد. آنگاه براى اینکه موهاى درهم و انبوه ابروان ، جلوى چشمش را نگیرد، با دستمالى آنها را به روى پیشانى خود، محکم مى بندد و آماده قدم نهادن در جبهه نبرد مى شود. شما در چهره پرشور این پیرمرد سالمند چه مى خوانید؟ آیا شکوه ایمانى که این پیر سالخورده را چونان جوانان ، شاداب و زنده دل و مهاجم ساخته است ، شما را جذب نمى کند؟! من که از صحنه این روز، براى شما گزارش مى دهم ، سخت ، شیفته هیبت ملکوتى این گوشه از حادثه سراسر اعجاب و سراسر تحسین کربلا قرار گرفته ام ، دلى سخت تر از فولاد مى خواهد که از این منظره ، منفجر نشود و نترکد.
چه سوزان و گدازان نغمه سر مى دهد این عشق !
چه پرخاشجو خراب مى کند و مى سازد این ((عقیده )).
و چه الهامبخش است این ((خدا)) که کانون همه زیباییهاست ، که پیر سالمندى را به قربانگاه مى کشد، که در شعله هاى عشق مى سوزاند، که ... ولى چه مى توان کرد با ((دلهایى که به قساوت در افتاده اند و چون سنگ ، بلکه سخت تر از سنگ شده اند. بعضى از سنگها شکافته مى گردد و از درون آن ، نهرهاى آب ، روان مى گردد و برخى دگر از سنگها، از هراس و خشیت خدا فرو مى ریزد))
ولى دلهاى سخت تر از سنگ را با کدام سرانگشت اعجازگر مى توان گشود و بارقه اى از ((ایمان )) و جرقه اى از پرتو خدایى بر آن تاباند؟
وقتى حسین ، ((انس )) را در این حالت مى بیند، اشک در دیدگانش حلقه مى زند و دعایش مى کند که :
((خدایا! جهاد و تلاشش را پاداشى بزرگ بخش )).
و با نگاهش که سرشار از سپاس و رضایت است ، این پیر روشن ضمیر دل زنده را که رو به ((میدان )) مى رود، بدرقه مى کند. پیرمرد در میدان ، رزمى جسورانه مى کند و در این مسیر، موهاى سفیدش خونرنگ مى شود و تمام توانش ‍ همراه خونى که از اندام این مجاهد پیر، بر پیکرش جارى است بر زمین مى ریزد و رادمرد، پس از نبردى پرشور، از پاى درمى آید.
((مرگ ))، نقطه پایانى است که خط همه زندگیها به آن منتهى مى شود، ولى همه از یک مسیر نیست . ((هزار و یک )) راه است و ((یک )) پایان و آن مرگ است ، اما،
((باید چگونه مرد، تا جاودانه زیست ؟
و... عفریت مرگ را
در پیشگاه زندگى پرغرور خویش
خوار و زبون نمود؟...)).
باز هم قربانى دیگر،
((عابس ))!
عابس بن ابى شبیب شاکرى .
مردى است بزرگوار، شجاع ، سخنور، پرهیزکار، شب زنده دار و متهجّد. و از چهره هاى برجسته شیعه است که در ولایت امیرالمؤ منین (علیه السّلام ) به مرحله اخلاص و عشق رسیده است و در نهضت مسلم بن عقیل هم در کوفه از پیشتازان پیوستن به صف انقلاب و جبهه حسینى بوده است .
اینک ، روز عاشورا، روز آزمون بزرگ عقیده و اخلاص و وفاست .
جمعى از یاران امام ، در خون طپیده اند.
جنگ و درگیرى شدّت یافته ، تنور رزم ، شعله ور است .
عابس ، قدم به پیش مى نهد، چرا که میدان ، رزم آور مى طلبد.
غلامش ، ((شوذب )) هم همراه اوست . شوذب نیز، از چهره هاى سرشناس ‍ شیعه و حافظان حدیث و یاران على (علیه السّلام ) و تکسواران میدان هاى نبرد است .
از او مى پرسد: شوذب ! چه خواهى کرد؟ در دل چه دارى ؟
چه خواهم کرد؟! جز اینکه همراه تو و در کنارت ، در دفاع از فرزند دختر پیامبر، بجنگم تا کشته شوم .
جز این هم نسبت به تو گمان نمى رفت .
اینک در پیش روى اباعبداللّه بجنگ تا تو را هم همچون دیگر اصحابش به حساب آورد و من هم تو را به حساب آورم ، اگر کسان دیگرى هم با من بودند که نسبت به آنان ولایت داشتم ، خشنود مى شدم که پیش از من به شهادت برسند و من اجر تحمّل شهادتشان را داشته باشم و به حساب بگذارم . امروز، روزى است که با تمام توانمان ، باید ((اجر)) طلب کنیم . بعد از امروز، دیگر عملى نیست . از این پس ، حساب است نه عمل .
آنگاه ، عابس شاکرى ، خدمت امام مى رسد، سلام مى دهد و مى گوید: ((یا اباعبداللّه ! به خدا سوگند! اینک در روى زمین ، هیچ کسى از دور و نزدیک ، در نظرم عزیزتر و محبوبتر از تو نیست .
اگر مى توانستم با چیزى عزیزتر از جان و گرانبهاتر از خونم از کشته شدن تو جلوگیرى کنم ، چنان مى کردم .
سلام بر تو اى اباعبداللّه !
گواهى مى دهم (یا: شاهد باش ) که من بر راه و روش و هدایت تو و پدرت هستم ...)).
آنگاه با شمشیرى آخته و تیغى عریان ، به سوى دشمن مى رود، در حالى که به پیشانى اش ضربتى خورده است ، هماورد مى طلبد.
آنان که او را مى شناسند و دلاوریها و حماسه هایش را در معرکه نبرد، شاهد بوده اند، شهامت به میدان آمدن ندارند و به یکدیگر هشدار مى دهند که : این ، شیر شیران است ، او فرزند ((ابى شبیب )) است ، کسى به جنگش نرود.
عابس ، همچنان در میدان ایستاده است و ندا مى دهد:
آیا مردى نیست ؟... آیا مردى نیست ...؟
... باز کسى به میدان نمى آید.
((عمر سعد))، بر سر نیروهاى خود فریاد مى کشد:
واى بر شما! ... سنگبارانش کنید.
(شگرد و شیوه عاجزانى که از نبرد رویاروى و تن به تن با شیرمردان ، وحشت دارند و مى گریزند).
از هر سوى ، سنگبارانش مى کنند.
عابس که چنین مى بیند، زره و کلاهخود را از تن و سر برمى گیرد و پشت سر خود مى اندازد، آنگاه بر آنان حمله مى برد.
بیش از دویست نفر را از میدان ، فرارى مى دهد. آن بزدلان از دم تیغش ‍ مى گریزند، دوباره جمع مى شوند و سرانجام از اطراف بر او حمله ور مى شوند و عابس ، در نبرد یکتنه با آن گروه مهاجم به شهادت مى رسد.
سرش را از پیکرش جدا مى کنند و عدّه اى در حالى که با هم نزاع دارند و هر کس ادعا مى کند که : من او را کشته ام ، سر پاک آن سرباز پاکباز حق را پیش عمر سعد مى برند.
عمرسعد مى گوید:
بى خود نزاع نکنید، او را یک نفر نکشته است ، او را همگى شما کشته اید...
و با این سخن ، آنان متفرق مى شوند.

نیمروز است و خورشید زمین را مى گزد و در تاریکى هاى ستم آلود و افسون آمیز، اینک ((روز)) مى ترکد و بر این دشتى که آسمان خسیس از باریدن بر آن دریغ مى ورزد، اینک بارش خون است که سیرابش مى کند.
حسین ، غلام و خدمتکار ترکى دارد که
نیکو قرآن مى خواند و آشناى به آن است ، مدتهاست که خالصانه ، خدمتگزارى امام را به عهده دارد و همین افتخار او را بس . خود را به حضور امام مى رساند و اجازه نبرد مى خواهد تا خون خویش را با خون دیگر شهیدان بیامیزد و آخرین تیر ترکش خود را در راه مولا برگیرد و ((جان )) را عاشقانه نثار راه حق و عدل و برابرى کند.
روى در روى امام ، ملتمسانه و بى صبرانه در انتظار پاسخ مساعد و اینک ... روانه میدان .
شروع نبرد است و این حماسه بر زبان :
((از ضربت تیغ تیز و نیزه ام ، از دریا شعله خیزد و از پیکان و تیر من ، آسمان پر مى شود و آن دم که تیغ عریان در دست من رقص کنان به چپ و راست بگردد، قلب حسود بدخواه از بیم آن بترکد و زهره اش آب شود...))

و پس از پیکارى خونین بر زمین مى افتد. حسین ، خویش را بر بالین او مى رساند و در کنارش مى نشیند و در اندوه مرگ این غلام وفادار، مروارید اشکش بر چهره مى غلتد، صورت بر صورت غلام خویش مى نهد و بر آن بوسه مى زند. چه فرقى مى کند که نژاد و رنگ و زبان ، سفید یا سیاه ، عرب یا عجم ، رومى یا زنگى ... آنچه اینجا ملاک ارزش است هیچ کدام از اینها نیست ، بلکه عقیده و ایمان است و همین برابرى نژادها، زبانها، رنگها، لهجه ها و قبیله ها است که اسلام از آن دفاع کرده و آغوشش را به روى هر کس که پذیراى این ((ایمان )) باشد، بازمى گذارد و همین نیز رمز بسى از موفقیتها و پیشرفتها و گسترشهاى این آیین است .
و حسین ، در صحنه نبرد و در میدان کارزار، این آموزش دینى و انسانى را به کار مى گیرد و سپاسى و ستایشى و تقدیرى همسان ، نسبت به همه یارانش ، از پیرمرد تا نوجوان ، از رئیس قبیله تا غلام ترک یا سیاه روا مى دارد.


نوشته شده توسط تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت | نظرات دیگران [ نظر] 
   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ